سرخط خبرها
پیام قرارگاه سفیران ایثار خوزستان بمناسبت ۱۵ آبانماه سالروز تآسیس رادیو دزفول به گزارش روابط عمومی قرارگاه سفیران ایثار خوزستان ۱۵ آبانماه ۱۴۰۴ مصادف است با چهل و پنجمین سالروز تآسیس رادیو دزفولشاید کسی فکر نمیکرد دستگاه فرستنده رادیویی که در ۱۵ آبانماه سال ۵۹ به لحاظ شرایط جنگی با کمترین امکانات کار خود را آغاز کرد تا اینقدر پیشرفت داشته باشد رادیویی که زمانی فقط اطلاعیه های خیلی مهم و نهایتآ وضعیت های جنگی را پخش میکرد امروز بجایی برسد که بیش از ۴۰ برنامه، میان برنامه و مراسمات مختلف را پوشش و پخش نماید.بارها برای این مونس مردم قهرمان و شهید پرور برنامه ریزی نمودند تا این میراث گرانبها را از این دیار ببرند ولی هر بار مسئولین و مردم خصوصآ مرحوم حضرت آیت اله قاضی دزفولی محکم و استوار مانع اینکار میشدند.در طول دوران فعالیت رادیو دزفول خادمین مخلص زیادی برای بر پا داشتن این همدم مردم تلاش های فراوان کرده اند و میکنند و در این راستا شهدای عزیز رادیو دزفول《شهیدان غلامرضا عارفیان و سید مهدی غفاری》بشهادت رسیدند و امروز نام رادیو دزفول به نام این شهیدان معظم و تلاش خادمین گمنام آنهایی که در قید حیات نیستند از جمله (زنده یاد مسعود قمر) و آنهایی که در قید حیات هستند گره خورده است.قرارگاه سفیران ایثار خوزستان از تلاشهای همه عزیزانی که برای حفظ و عزت این رادیو از هیچ کوششی دریغ ننموده اند سپاسگزاری نموده و از خداوند منان برای همه آنها آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری را دارد. روابط عمومی قرارگاه جهادی، فرهنگی سفیران ایثار شهرستان دزفول#راهپیمایی #سیزده_آبان دانش آموز خوزستانی از دیار مقاومت و پایداری دزفول،موفق به کسب رتبه برتر چهارمین جشنواره ملی افتخار من شددرخشش نام دزفول در اختتامیه چهارمین جشنواره‌ای ملی افتخار من بار دیگر رقم خورد؛ سید امیرعلی پژوهیده، دانش‌آموز دزفولی، با ثبت خاطره‌ای از پدربزرگ خود، سید عزیزاله پژوهیده،جانباز دفاع مقدس،موفق شد عنوان رتبه برتر این جشنواره را در سطح استان خوزستان و کشور کسب کند.به گزارش پایگاه اطلاع رسانی سفیران ایثار خوزستان،در میان صدها خاطره‌ ثبت شده از روزهای حماسه، صدای یک نوه از دزفول بلند شد؛ سید امیرعلی پژوهیده، دانش‌آموزی از نسل امروز، با ثبت خاطره‌ ای از پدربزرگ خود، سید عزیزاله پژوهیده، جانباز دفاع مقدس،دل‌های داوران جشنواره ملی «افتخار من» را ربود و افتخاری دیگر برای دزفول رقم زد.این خاطره، با عنوان «ایثار پدر بزرگ»، از میان صدها اثر در مرحله‌ استانی خوزستان جزء برگزیده استانی شد و در مرحله‌ کشوری، از میان صدها روایت، درخشید و به‌عنوان یکی از آثار منتخب ملی معرفی گردید.طنین این افتخار در دل‌های مردم خوزستان و‌ دزفول پیچید.آیین تقدیر از این نوه‌ افتخارآفرین و پدربزرگ روایت‌گر، در حسینیه ثارالله دزفول، با حضور سردار عبدالرضا حاجتی مدیر کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان خوزستان و دیگر مسئولین شهرستان به نمایندگی از سردار بهمن کارگر رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس،تندیس، هدیه و لوح تقدیر این جشنواره ملی تقدیم گردید؛جایی که نسل دیروز و امروز، دست در دست، از خاطره تا افتخار ایستادند.این دومین بار است که خاطره‌ سید عزیزاله پژوهیده بعنوان اثر منتخب داوران جشنواره ملی افتخار من در سطح استان و کشور قرار می‌گیرد،گواهی بر آن‌که ایثار، در این خانواده، نه فقط خاطره، که میراثی زنده است.جشنواره ملی «افتخار من» بستری‌ است برای فرزندان، نوادگان و بستگان رزمندگان تا با عشق، روایت‌گر روزهای حماسه باشند. و امروز، دزفول با صدای سید امیرعلی پژوهیده و ثبت خاطرهای از پدر بزرگش ، دوباره افتخار آفرید. یادواره شهدای دانش آموز شهرستان دزفول در حسینیه ثارالله دزفول برگزار گردیدبه گزارش روابط عمومی قرارگاه سفیران ایثار خوزستان، یادواره شهدای دانش آموز شهرستان دزفول در حسینیه ثارالله دزفول برگزار گردید.این مراسم که به یاد و خاطره‌ی ۷۲۰ شهید دانش آموزان شهرستان دزفول انجام گرفت سردار حاجتی مدیر کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان خوزستان سخنانی در خصوص سردار سرافراز اسلام سپهبد شهید حاج غلامعلی رشید و نقش موثر این شهید عزیز در نیروههای مسلح،نقش دانش آموزان خصوصآ دانش آموزان شهید در دفاع مقدس و دیگر عرصه های انقلاب،خاطراتی از شهید سیزده ساله دفاع مقدس خوزستان (شهید بهنام محمدی) و توصیه هایی به دانش آموزان در خصوص ارتباط با خداوند و احترام به پدر و مادر بیان داشتندآیین رونمایی از پوستر جشنواره ملی روایت نویسی “علمدار وطن”( این جشنواره در دو بخش تخصصی و مردمی برگزار می‌شود و بخش ویژه آن به روایات مرتبط با سپهبد شهید غلامعلی رشید اختصاص دارد)، تقدیر از جمعی از فرزندان شهدا و‌ تقدیر از برگزیده چهارمین جشنواره ملی افتخار من، اجرای گروه سرود و دکلمه از برنامه های این مراسم بودند.این مراسم به همت ناحیه مقاومت بسیج، سازمان بسیج دانش آموزی،حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده،بنیاد شهید و امورایثارگران و آموزش و پرورش شهرستان دزفول برگزار گردیده است. ارتباط با روابط عمومی: @safiraneisarIR عضویت در کانال ایتا: @gharagahsafiraniesar پایگاه اطلاع‌رسانی قرارگاه: http://safiraneisar.ir#دانش_آموز سجاده‌ی صبر؛ روایت عاشقانه‌ی پرستاری، کاری از واحد خواهران قرارگاه سفیران ایثار خوزستانبه مناسبت میلاد حضرت زینب کبری سلام‌الله‌علیها،روز پرستاردر قاب این نماهنگ، صدای ولایت طنین‌انداز است؛ بیانات مقام معظم رهبری(مد)، در ستایش پرستارانی که زینب‌وار، صبر را زیسته‌اند و عشق را پرستیده‌اند.این نماهنگ، پیشکش به همه پرستاران عزیز، خاصه همسران صبور ایثارگران سرافراز؛ همسرانی که در سکوت شب، درد را نوازش کرده‌اند،و در روشنای صبح، امید را تزریق.✍🏻 روابط عمومی قرارگاه سفیران ایثار خوزستان ارتباط با روابط عمومی: @safiraneisarIR عضویت در کانال ایتا: @gharagahsafiraniesar پایگاه اطلاع‌رسانی قرارگاه: http://safiraneisar.ir حضور در قم جهت پاسداشت ایثار از جانباز سرافراز دفاع مقدس و مدافع حرم حاج محمد رضا همدانی، دلاور مردی که ۶۰ ماه ایستادگی؛ روایت زخم هایی است که به افتخار بدل شدبه گزارش روابط عمومی قرارگاه سفیران ایثار شهرستان دزفول،جانباز دفاع مقدس حاج محمدرضا همدانی نوجوانی ۱۳ ساله بود که با دلِ پر از ایمان و چشمانی مشتاق، نخستین قدم‌هایش را به سوی جبهه برداشت.محمدرضا همدانی، متولد ۱۳۴۷، آن روز نمی‌دانست که قرار است ۶۰ ماه از عمرش را در خط مقدم بگذراند؛ اما گذراند.او در عملیات‌های بزرگ و سرنوشت‌ساز چون فتح‌المبین، رمضان، محرم، والفجر مقدماتی، والفجر ۱، خیبر، بدر، والفجر ۸، کربلای ۴ و ۵، والفجر ۱۰، مرصاد و بیت‌المقدس ۷، در گردان‌های شهدا، عمار، بلال و ابوالفضل (ع) حضوری مؤثر و ماندگار داشت؛ حضوری که نه فقط با سلاح، بلکه با روح و جانش رقم خورد.در پاسگاه زید و شلمچه، پیکر او آماج گلوله‌ها شد. ۳۴ بار تیغ جراحی بر تنش نشست، اما هیچ‌گاه ایمانش جراحی نشد. تا مرز شهادت پیش رفت و امروز، با افتخار، جانباز ۵۵ درصد دفاع مقدس است؛ زخمی که به افتخار بدل شد.اما این روایت، تنها قصه یک نفر نیست. شکرالله همدانی، جانباز دفاع مقدس و مدافع حرم، و حاج رضا همدانی مدافع حرم، نیز برادران این بزرگ‌مردند؛همچنین شهید اسماعیل قربانی که در تاریخ ۱۳۶۰/۳/۲۶ منطقه دارخوین به شرف شهادت نائل آمد و رزمنده دفاع مقدس و مدافع حرم زنده یاد حاج اسحاق قربانی دایی های آقای محمدرضا همدانی میباشند.خانواده‌ای که نام‌شان با ایثار، برادری و عشق به وطن گره خورده است. قرارگاه سفیران ایثار در راستای ترویج فرهنگ ایثار و تکریم مجاهدان، تاکنون موفق به برگزاری ۳۶۳ دیدار مردمی شده است، از جمله:- دیدارهای شهری: ۲۲۳ مورد – شهرستانی: ۸۷ مورد – استانی: ۱۴ مورد – کشوری: ۳۹ مورد روابط عمومی قرارگاه سفیران ایثار دزفول ارتباط با روابط عمومی: @safiraneisarIR عضویت در کانال ایتا: @gharagahsafiraniesar#ایثار#مدافع_حرم#رزمنده گرامیباد دهمین سالگرد اولین شهید مدافع حرم شهرستان دزفول شهید معظم امیر علی هویدیبه گزارش قرارگاه سفیران ایثار شهرستان دزفول دوم آبان ماه مصادف است با شهادت اولین شهید مدافع حرم شهرستان دزفول امیر علی هویدیشهید امیر علی هویدی متولد ۱۳۶۰/۹/۱۱ در خانواده ای متدین در شهرستان الیگودرز چشم به جهان گشود.                                  دوران طفولیت را زمانی سپری میکرد که پدرش در جبهه های حق علیه باطل مشغول دفاع از کشور بود.از کودکی در جلسات قران و هیئت های مذهبی حضور فعال داشتند. در کنار تحصیل در میادین ورزشی هم فعالیت های خوبی داشتند.در سن ۱۵ سالگی به مصیبت غم فقدان پدر گرفتار شد.و در این سن کم مجبور شد زندگی را با هزاران سختی و مشقت پشت سر گذارد.در سال ۱۳۷۹ به استخدام سپاه پاسداران در آمد و لباس مقدس سپاه را بر تن نمود ، در سال ۱۳۸۶ با خانواده مذهبی و متدین تشکیل زندگی داد ، شهید هویدی در سال ۱۳۸۸ برای ادامه تحصیل راهی دانشگاه شد ، در سال ۱۳۹۰ با تولد فرزندش یسنا شادی و شعف خاصی به زندگی آنها داده شد.و سر انجام برای دفاع از حرم و ناموس اهل بیت (س) به جمع مدافعان حرم پیوست و در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲ ( مصادف با ظهر عاشورای سال ۱۴۳۷ هجری قمری ) سن ۳۴ سالگی در کشور سوریه منطقه حلب در مبارزه با تکفری ها به شرف شهادت نائل آمد.روحش شاد و یادش گرامیباد.شادی ارواح طیبه کلیه شهدا ،خاصه شهید مدافع حرم امیر علی هویدی صلواتروابط عمومی قرارگاه سفیران ایثار شهرستان دزفول ارتباط با روابط عمومی: @safiraneisarIR #شهید_امیر_علی_هویدیقرارگاه_جهادی_سفیران_ایثار_دزفول

به بهانه شب وداع با پیکر شهید مدافع حرم علیرضا حاجیوند

 ۵

بالانویس:

شب غریبی بود. حسینیه شهیدآباد موج می زد از آدم هایی که دلهایشان فراق علیرضا را فریاد می زد. تابوت علیرضا  زیر نورهای سبز ، پیش چشمانی قرار داشت که لحظه ای از باریدن نمی ایستادند.
خداحافظ رفیق

دلگویه ای که در مجلس  شب وداع با شهید علیرضا حاجیوند در جوار پیکر مطهرش خواندم + دانلود فایل صوتی

 

سلام علی آقا !  خسته نباشی برادر! زیارت قبول. چطوری دلاور!

سفر چطور بود ؟ خوش گذشت؟ خوبی ؟ سالمی؟ سرحالی؟  بیا کمی بنشین کنارمان و از آنجا تعریف کن ببینیم . . .

علیرضا!

همه ی این جملات را آماده کرده بودیم که وقت آمدنت بپرسیم. گفته بودند همین روزها بر می گردید.

چشممان به راه بود و دسته گل هایمان برای استقبال آماده . . .

که تو از انتهای جاده برسی و دوباره ما باشیم و تو و خنده هایی که تصور چهره ات بدون آن لبخند برایمان سخت بود.

گفتیم می رسی از راه و دوباره دور همیم.  توی هیات . . . توی مسجد . . .توی بسیج

اما اینطوری اش را خیال نمی کردیم.

اینگونه برگشتنت را.

با کوله رفتن و با تابوت برگشتن  . . .

اینکه قرار باشد بجای آغوش تو را بر دوش بگیریم . سخت است برادر سخت است.

همه ی معادله هایمان به هم ریخت با این اتفاق. همه ی معادله ها . . .

علی آقا!

انگار کم کم قرار است عادت کنیم به این داستان.

به اینکه تلفن زنگ بخورد و یکی از آن سوی خط با بغض، خبر آمدن تابوت سه رنگ بدهد.

به اینکه با گریه دنبال عکس های یک رفیق بگردیم برای  قاب کردن و گل بزنیم به ماشین ها و برویم در ورودی شهر چشم انتظار بمانیم تا از افق جاده تابوتی سه رنگ ظهور کند. بعد با گریه آن را بردوش بگیریم و بیاوریم اینجا و با اشک بدهیمش دست خاک.

انگار باید کم کم عادت کنیم به این داستان برادر.

به اینکه بهترین رفیقمان را روی شانه هایمان بیاوریم شهیدآباد و خودمان دلشکسته تر از قبل برگردیم.

دارد قصه ی سال های جنگ آرام آرام تکرار می شود.

پریروز برای امیر هویدی، دیروز برای سید مجتبی و امروز برای تو و فردا قرار است کدام رفیقمان را به شانه بیاوریم خدا می داند.

قصه ی تکراری حسرت زیر تابوت بودن ما و شوق و لبخند توی تابوت بودن یک رفیق.

 

سه چهار روز مانده بود به برگشتنت برادر! سه چهار روز فقط !

هر چند که خودت خبرمان داده بودی که برگشتنی در کار نیست.

خودت گفته بودی شهید بر می گردم. خودم شاهد بودم. همان روزی که سید مجتبی را روی شانه آوردیم تا همین جا.

آمدی و دستت را گذاشتی روی شانه ی سید . . .  لبخندی زدی و گفتی :

سید جان! فکری کن برایم بروم!

پریشانی را نه من که همه در چشمهایت خواندند.

سید لبخندی زد و گفت : عجله نکن علی . . . می خواهی بروی شهید بشوی ؟  بگذار با هم می رویم.

و تو با خنده به سید گفتی کار مرا درست کنید بروم! آنوقت نشانتان می دهم که چطور شهید می شوم.

این جمله را جلوی خودم گفتی و امروز نشان دادی که بلد بودی چطور آدم باید شهید شود.

و اکنون در بهت و حیرت این اتفاق و کنار تابوتی که جسم خسته ات را یدک می کشد، مانده ایم !

مبهوت! حیرت زده !

زبان در دهانمان نمی چرخد و فقط چشم هایمان به زبان اشک دارد حرف می زند با تو .

چه بگوییم برادر ؟ چه بپرسیم ؟ درست است که زنده تر از همیشه ای.

درست است که تکثیر شده ای علی جان.

الان کنار هر کدام از این بچه ها یک علیرضا نشسته است با لبخند

علیرضایی که شنواتر از همیشه می شنود

بیناتر از همیشه می بیند و خندان تر از همیشه لبخند می زند.

فقط قوانین دنیاست که حجاب است برای دیدنت و تو داری همه را می بینی.

اینجا هم که برایت آشناست.

چه بگوییم ؟ حرفی برای گفتن داریم جز شکوه از فراق  و گریه به حال خودمان که باز هم داریم حسرت را مزه مزه می کنیم.

آوردیمت اینجا تا برای آخرین بار توی هیات کنارت باشیم و کنارت روضه بخوانیم و کنارت سینه بزنیم.

چقدر اینجا سینه زدی و شور گرفتی!

علیرضا! یادت هست میاندار بودی ؟ الان هم میانداری برادر ! ببین!

چقدر اشک ریختی برای اربابت حسین و برای بی بی غریب عاشورا و بی بی غریب فاطمیه!

کنار همین قطعه ی ۲.

قطعه ای آباد شده از شهید و تو می دانستی که روزی قطعه ای از این قطعه را بنامت خواهند زد.

برخیز علیرضا.

برخیز.

سید مجتبی خودش جایش را نشان داده بود، اما تو این را هم نگفتی با اینکه از رفتنت خبر داشتی.

برخیز.

با انگشت هر کجا را نشان دادی برایت خانه می سازیم، کوچترین خانه ی دنیا و بزرگترین خانه ی آخرت را و چه توفیقی بالاتر همسایه شدن با این بچه ها!

ما که نمی بینیم! اما حتماً تو اکنون داری تصویر دیگری از آبادترین نقطه ی زمین می بینی!

ما سنگ و عکس و قاب می بینیم و تو لابد داری خود بچه ها را می بینی !

آخر دیگر بین تو و این همه شهید خوابیده در این کانون عشق زمین پرده ای نیست که حجاب شود.

امیر هویدی و سید مجتبی که یقیناً هستند. اما لابد مابقی این بچه ها را هم می بینی!

برخیز و به وعده ات عمل کن.

کدام وعده ؟ خودت نوشتی!

خودت توی وصیت نامه ات به سید قول دادی که سلامش را به مش حمید صالح نژاد و مجید طیب طاهر می رسانی و قصه ی دلتنگی هایش را  برایشان می گویی. حتما این کار را بکن علیرضا! حتماً!  چون دلتنگی های سید کمر دلش را دارد خم می کند.

سلام ما بقی رفقایت را هم برسان.

سلام این همه بیتاب را که در حسرت شهادت دارند بال بال می زنند.

سلام این همه رفقایت را که نه برای تو که به حال خودشان دارند زار می زنند. از درد ماندن. از درد نرسیدن.

از اینکه همیشه تقدیر ما این است که زیر تابوت سه رنک باشیم نه توی تابوت؟

یعنی آن روز هم فرا می رسد که دست تقدیر به جای اشک زیر تابوت برایمان شور و شوق درون تابوت سه رنگ بودن بنویسد؟

یعنی در سرنوشت ما چنین روزی هم وجود دارد؟

یعنی می شود روزی این برو بچه های آرامش گرفته در قطعه ی۲ ما را هم راه بدهند بین خودشان ؟

بی قراریم علیرضا بی قراریم.

گفتم بی قراریم و بی قراری این بچه ها را که می بینم باید قصه ی دیگری تعریف کنم برایشان.

بچه ها!

رفقای علیرضا! رفقای سید مجتبی و امیر هویدی!

این باب شهادتی که باز شده است، شوری آفریده است بین همه برای رفتن. برای دفاع از حریم اهل بیت. این بچه ها  اثبات کرده اند که راه شهادت برای نسل ما هم باز است. همه دارند یک جورهایی پر به در و دیوار قفس می زنند برای قدم نهادن در راه جهاد.

برادران بسیجی ام.

پیامی برایتان آورده ام از سید مجتبی ابوالقاسمی که پس از شهادت برایمان فرستاده است!

پیامی که تا کنون بازگو نکرده ام.

پیامی که خواستم در مراسم اربعینش پرده از رازش بردارم ، اما نشد و من به دوستان گفتم به یقین تقدیر خواندن این پیام مجلسی دیگر است و دست سرنوشت خواست تا در کنار علیرضا این پیام را بگویم.

سید در شب تدفینش به خواب یکی از دوستان می آید و آنگاه که او را بی تاب و بی قرار برای جهاد و دفاع از حرم و شهادت می بیند میگوید :

«هم خودت بدان و هم به مابقی دوستان بگو عجله نکنید. هر کس نوبتی دارد، نوبتش که بشود، می آید این طرف »

ببینید!

۶-۳۰۰x150

تابوت علیرضا گویای همین وعده ی سید مجتبی است.

نوبتش شد ، در را به رویش باز کردند و رفت.

عجله نکنید بچه ها. آرام بگیرید. این آتشی که از داغ رفقایمان در سینه هایمان زبانه می کشد را باید نگه داریم که اسلام و انقلاب به آن نیاز دارد.

بابی از جهاد باز شده است و بابی از شهادت و این بچه ها شاید اولین قطره هایی باشند از باران شهیدی که بر شهرمان خواهد بارید

باید آماده باشیم.

یک آمادگی بزرگ تر از همه ی این ها  . یک امادگی فراتر از  حد تصور برای یک اتفاق بزرگ که در راه است.

برای سربازی در رکاب مردی که اگر خدا بخواهد آمدنش نزدیک است.

این همه حسرت و بی تابی  کشیدیم. این همه درد جا ماندن از قافله ی شهدا روز و شبمان را به هم ریخت. از کجا معلوم خداوند در تقدیر نسل ما اتفاقی به بزرگی ظهور را ننوشته باشد؟

از کجا معلوم دست سرنوشت برایمان پس از آن همه حسرت ، شادی وصال آقایمان را رقم نزده باشد.

پس بیایید همه جوره آماده باشیم. خدا را چه دیده اید شاید قبولمان کرد که سربازی اش را بکنیم.

شاید نوبتی را که سید مجتبی وعده داده است در ظهور فرا برسد.

و اما تو ای علیرضای عزیزمان!

چاره ای نیست جز وداع با تو !

اما آسمان که می روی نماینده باش برای مان. برای آنان که به قافله ی شهدا نرسیدند و تقدیرشان جرعه جرعه حسرت سر کشیدن است. سلاممان را به همه ی شهدا برسان و بگو این جا خیلی ها هستند که مشتاق دیدارند. بگو شهدا دعا کنند تا آقایمان زودتر برسد که اگر این هم تقدیر ما نشود، نسل ما هیچ تصویری ندارد که به آن افتخار کند.  بهشان بگو ظهور تنها امیدی است زنده نگهمان داشته است.

 

علیرضای عزیز

توی وصیت نامه ات  برای مادرت نوشتی که خودم را وقف اربابم ثارالله کرده ام. اگر کشته شدم و برنگشتم ، تو فقط بگو فدای سر حضرت ثارا…

برای مادرت نوشتی مادر یادت هست گفتم دوست دارم بدنم پاره پاره شود. دوست دارم از بدنم فقط قطعه ی کوچکی برگردد تا مردم زیر جنازه من خسته نشوند؟

نوشتی به من قول بده جان حضرت زهرا بی قراری نکنی!

اما سخت است برادر . سخت است.

خودت بیا و دستی بکش بر سینه ی بی قرار بابا و مادرت تا آرامش پیدا کنند.

آرامشی از جنس صبر و صبری از جنس آرامش.

راستی می گویند برخی از شهدا هم همراه آقا برمیگردند. پس مثل حرف زدن با سید مجتبی در انتهای حرف هایم با تو نمی گویم: دیدار به قیامت ، می گویم دیدار به ظهور برادر.  دیدار به ظهور.

منبع: وبلاگ الف دزفول

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *