احساس پدرانه

سفیر نقل از وبلاگ رهسپار قدیمی: اعزام نیرو به جبهه بود ، کوله پشتیم را برداشتم و خواستم با پدر و مادرم خدا حافظی کنم ،  آنها اصرار می کردند که این بار نرو !  من گفتم  باید بروم . خواستم  دست پدرم  را ببوسم و از او خدا حافظی کنم ، اما دستش را کشید و گفت من راضی نیستم. رفتم خدمت مادرم که دستش را ببوسم ایشان هم حرف پدرم را تکرار کرد. من گفتم حضرت امام(ره) گفته موقعی که جبهه به نیرو نیاز دارد ، رضایت پدر و مادر لازم نیست. من خواستم که خدا حافظی کنم و شما نخواستید. سرم را پایین انداختم و از منزل خارج شدم و رفتم به مسجد امام خمینی(ره) که محل تجمع نیروهای اعزامی به جبهه بود.

چند دقیقه ای نگذشت که پسر عمویم آمد و گفت پدر و مادرت دارند گریه می کنند و می گویند علیرضا بدون خدا حافظی رفته ! گفتم من که به وظیفه ام عمل کردم ، خودشان نخواستند. پسر عمویم گفت حالا بیا برویم منزل با آنها خدا حافظی کن و برگرد. با او روانه منزل شدم ، تا پدرم مرا دید دستانش را باز کرد و مرا در آغوش گرفت و گریه کنان گفت : من پدرم و از نظر عاطفه پدری راضی نیستم که به جبهه بروی ، از طرفی هم می ترسم فردای قیامت شرمنده امام حسین(ع) شوم ، مادرم هم مرا در آغوش گرفت و با حالت گریه حرف های پدرم را تکرار کرد و گفت می ترسم فردای قیامت شرمنده حضرت زهرا(س) بشوم. برو پسرم خدا به همراهت. من هم بعد از این که دستهای پدر و مادرم را بوسیدم از آنها خدا حافظی کردم و راهی جبهه شدم . . .

پدر و مادر رزمندگانی که فرزندانشان در جبهه بودند خیلی زجر می کشیدند ، زیرا احساس پدرانه می گفت بمانید و نروید اما احساس تکلیف می گفت اگر بچه های ما نروند پس چه کسی به جبهه برود . از جمله ی آنها مرحومین پدر و مادرم بودند که در بعضی از عملیات ها من و دو برادرم  هم زمان در جبهه حضور داشتیم . امیدوارم خداوند به آنها اجر معنوی بالایی عنایت فرماید و با اولیائش محشور گرداند و آنها هم بخاطر زجری که بهشان داده ایم ما را ببخشند.

راوی : برادر عزیزم حاج علیرضا زارع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *