اینجا خانه سربازان گمنام گمنام امام زمان (عج)
در حال تهیه گزارش با شهروندان سردشتی بودیم که پسرکی ۱۲ ساله جلو آمد و گفت: شما از جانبازان شیمیایی سردشت گزارش تهیه می کنید؟ گفتم بله بعد دستم را گرفت و دوان دوان مرا به درب خانه ای برد و گفت: اینجا خانه پدربزرگم هست! جانباز شیمیایی است.
اینجا خانه سربازان گمنام گمنام امام زمان (عج)
سفیر خوزستان بنقل ازپایگاه خبری تحلیلی جامعه؛ پرونده سردشت/۱۳۹۳/ سید هادی کسایی زاده/ وارد حیاط خانه که شدیم مردی ۵۵ ساله گوشه حیاط به دیوار تکیه زده بود. جلو آمدیم و گفتیم سلام علیکم؛ شما جانباز شیمیایی هستید؟ با صدای بلند گفت: مهمان حبیب خداست بفرمائید بفرمائید …

به چشمانمان خیره نمی شد و صدایش می لرزید. انگار از گفتن برخی حرف ها نگران بود تا اینکه بالاخره تصمیم گرفت با ما گفتگو کند.
نامش قادر سلیمانی است که می گوید بر اساس کارت شناسایی بنیاد مستضعفان و جانبازان دهه ۶۰ من جانباز ۲۰ درصد هستم. قادر ۹ فرزند دارد که ۴ تای آنها پسر و ۵ تای آن دختر هستند. گفتیم این گفتگو هم همانند خیلی از مصاحبه ها در مورد جانباز شیمیایی روایت دارد که درصدی به آن تعلق نگرفته و به دنبال پرونده جانبازی است. اما …. ناگهان همه با حیرت به قادر نگاه کردیم!؟ می گفت: یوسف فرزندم در درگیری با گروهک پژاک به شهادت رسید! می گفت: آن یکی سلیمان فرزند دیگرم هم در همان عملیات از ناحیه پا قطع عضو شد! سوال کردیم: چه سالی؟ گفت: همین مردادماه سال گذشته بود.
به دستانش خیره شدم… می لرزید و برق نگاهش و چشمانی که لبریز اشک شده بود. گفتیم پس خودت حاجی؟ گفت: من هم در بمباران شیمیایی سردشت شیمیایی شدم. یادم هست موقع اذان نماز عصر بود که درب مغازه را بستم به سمت مسجد حرکت کردم. هنوز وارد اقامه نماز نشده بودم که چند هواپیمای دشمن منطقه سرچشمه را بمباران کردند. دوان دوان به بیرون مسجد آمدم. دود سیاهی همه جا را گرفته بود و مردم سرفه کنان و وحشت زده فرار می کردند. وقتی وارد خانه شدم چشمان ورم کرده خود را در آینه دیدم آنقدر زشت بود که نتوانستم با خودم کنار بیایم می گفتند قادر شیمیایی شدی!
خواستیم سوال دیگری را عنوان کنیم که حاج قادر قصه ما گفت: دستانم را ببینید … این هم از وضعیت ریه هایم! نه پزشک متخصصی و نه حتی بنیاد شهید حالم را می پرسد. گفتیم: اخوی کارت جانبازی داری؟ گفت: تمام کارت من همین کارت قدیمی بنیاد جانبازان است و دیگر سراغی از من نگرفتند. گفتیم: چرا به کلینیک جانبازان شیمیایی سردشت نرفتید؟ گفت: آنجا برای جانبازان دارای پرونده بنیاد شهید است و ما را راه نمی دهند.
از حال و احوال همسر فرزند شهیدش و و وضعیت سلیمان که جانباز شده است سوال کردیم گفت: عروسم با ۲ نوه هایم ارومیه زندگی می کنند ولی هنوز شهادت فرزندم در بنیاد شهید تائید نشده است. سلیمان هم همچنان جانباز قطع عضو ولی بدون کارت جانبازی است! پیرمرد چشمانش را به استکان چای دوخته بود و چند دقیقه ای مات و مبهوت سکوت کرد. فهمیدیم انگار بغضی راه گلویش را بسته است و ناگهان رعد و برقی در نگاه کرد مرد غیور کشور اتفاق افتاد. نمی خواست اشکهایش را ببینیم انگار چشمان قادر اشک ها را قورت می دادند. گفت: نمی گذارند حرف بزنم. می گویند: بگوئید همه چی ارومه … من چفدر خوشحالم ….
نمی دانیم برخی از موضوعات این گفتگو را بازگو کنیم یا نه! باید به فکر حفظ اطلاعات باشیم یا به فکر شهروندانی که قهرمانانه چوب قهرمانی شان را می خورند. بگذریم. دل به دریا می زنیم. اینجا خداوند متعال به برکت ن و والقلم و ما یسطرون قلم ما را حمایت می کند. آری فرزندان جانباز قادر سلیمانی از سربازان گمنام امام زمان هستند. اما چقدر گمنام جانباز و شهید شدند. راستی یادمان رفت بگوئیم. قادر خودش ۶ ماه اسیر همین دموکرات های عراقی بوده است یعنی اینجا خانه جانباز و آزاده ای است که نشان پدر شهید و پدر جانباز را بر سینه دارد.
اینجا خانه عشق است. کافرم ندانید طواف بر دور خانه سلیمان می کنیم و سنگ بر شیطان درون مسئولانی می زنیم که چشمان خود را بر مردان ایثارگری بسته اند که صدای مظلومیتشان را کسی نشنیده است.


