بوی خیمه گاه می آید

مطلبی را که در ادامه می خوانید دل نوشته ای است بیاد شهدای محله کرناسیان که انشاءالله در یادواره شهدای این محله قرائت خواهد شد.در نگارش این مطلب از نوشته های برادر عزیز مهران موحد فر از بچه های رزمنده مسجد کرناسیان و نثر ادبی برادر عبدالرحیم سعیدی راد بهره برده ام…

چه شبی است امشب…! امشب قرار است قصه بگوئیم…! قصه غریبی شهدائی که «دز» آشنای نم نم اشک های شبانه شان بوده است…
امشب همه زخمهایم را با خود آورده ام تا شاهد غربتم باشند…
امشب با بغضی که سالهاست در گلویم آشیانه کرده آمده ام تا خود را از هق هقی که می آید و نمی آید رها کنم…
امشب با شانه هایی خسته از باری گران آمده ام؛ شانه هایی که بر آنها نشانی از رعنا قامتان محله نقش بسته است…
امشب همه دردم و کیست که بگوید با اینهمه زخم و درد و داغ چه کنم…
لاله ها را یکی یکی از کرخه و مجنون و اروند و شلمچه و فکه آوردند و نیاوردند و ما ماندیم با نگاهی حسرت بار …
ما در فراق همه این چهره هایی که زینت محله شده اند صبور بودیم؛ یکی می افتاد دیگری تفنگش را بر دوش می گرفت…
چفیه و کوله پشتی دوستانمان را به رسم یادگار به جبهه می بردیم تا به نیابت از دو نفر بجنگیم. اما وقتی خانه ها بر سر فرزندانمان آوار شد، شکستیم…
آن روز با پنجه هایمان ذره ذره خاکها را کنار زدیم تا برای پدر، مادر، خواهر و برادر و فرزندانمان راهی برای نفس کشیدن باز کنیم…
هر چه چنگ زدیم و خشت و خاک کنار زدیم سودی نداشت و پنجره ای باز نشد که نشد…!
چه غروب غمباری بود! وقتی موشک، افطاری و خون و اشک را به هم آمیخت…
وقتی از رستاخیز خفتگانمان ناامید شدیم؛ بر خرابه ها نشستیم و گریستیم و گریستیم و فریاد کردیم که خدایا این چه محشری است …!
من امشب فراوان آشفته ام و آمده ام تا همه بغض های اینهمه سال را یکجا بگریم…
قصه محله کرناسیان در جنگ تکرار داستان همه دزفول است…
این قصه مانند درختی است که شاخ و برگهایش بی شمارند ؛ هر ورقش را که می خوانیم به انسانهای گمنام بر می خوریم که زیر خروارها خون و خاک وخاطره گم شده اند…
این محله ۹۵ شهید و شهیده را در آسمان دارد؛ بعضی از کنار خاکریز به بالا رفتند و برخی هم از زیر آوار ، نفس در سینه حبس، به خدا رسیدند…
محله ما شهیده ۸ ماهه دارد و شهیدی ۷۹ ساله و عجب آنکه هنوز راه “کرناسیان” تا آسمان گشوده است …
هنوز هم جانبازی ردای شهادت بر تن می کند و نام محله را در آسمان آشناتر می کند…
و…
اکنون بوی «سیب» به مشام می رسد…
بوی خون؛ بوی عشق ؛ بوی خاک ؛ بوی شلمچه، فکه ، شرهانی،کوشک و… بوی “خیمه گاه” می آید…
امشب “دز” اروند شده است اما نه اروند، ” فرات” شده است…
صدائی به گوش می رسد…
صدای حسین…!
صدای طبل های عزادار…!
هیئت های سوگوار…!
امشب “خیمه گاه” میزبان شهداست؛ بدان سان که میزبان عزاداران بوده و هست…
پداران و مادران شهدا! درب خیمه گاه را بازکنید…
عزیزتان آمده است…
حمید،علی،احمد،ابراهیم،مصطفی،غلامحسین،محمدرضا،سعید،مسعود،محمدصادق،عباس،محمود،عبدالرحیم، عبدالمجید،عبدالعظیم،کاظم و…همه آمده اند…حتی آن طفل ۸ ماهه هم آمده است…
شال عزا برگردن و اشک در چشم! آنان نیز برای حسین می گریند…
غم بی دستی عباس قلب شان را شکسته است…
غریبی زینب، جگرشان را سوخته است…
آب و جارو کنید! فرش بگسترانید…آذین ببندید! شهدا آمده اند…
اسپند دود کنید! شهدا آمده اند تا میزبان سوگواران حسین باشند…!
نمی دانم شاید حسین آنان را از آسمان به “خیمه گاه” رسانده باشد تا صدای غریبی اش را فریاد کنند…
آن زمان که در هیاهوی عصر عاشورا، درست زمانی که آسمان سرخ شد صدای شیهه اسبی که در واقع خروش ضجهای از عمق جان بود؛ باد صحرا را به آتش کشید…
توفانی از شن بهپا خاست، غم و غباری عجیب به راه افتاد و در ازدحام خشم و خون و گرد، اسبی بدون سوار پدیدار شد…
اسب لنگان لنگان و خون چکان، اما بیقرار، به سمت خیمه خالی خورشید خود را میکشید…
یالهای پریشانش، باد را میشکافت. کاکل خونینش بوی سیب و گودال قتلگاه میداد. از گوشه تیرهایی که به دست و پایش خورده بود خون میچکید…
اولین کسی که به سمتش دوید، صبورترین بانوی عالم زینب بود؛ زنها و بچههای دیگر هم هراسان رسیدند. ..
نوگلی سراغ بابایش را میگرفت؛ آن یکی سراغ برادرش را؛دیگری از خونی که به آسمان رفت، میپرسید؛ اسب ولی سرش را به زیر انداخت و آرام یالهایش را تکان و کاکل خونینش را نشان داد…
اسب توان ایستادن نداشت؛ در برق چشمانش میشد خیمهگاه را دید که به آتش کشیده شده بود…
و ما نیز امشب با سوز دل، حکایت آتش “خیمه گاه” را می بینیم تا آتش فراق دوستان شهیدمان را بنشانیم!
و امسال نیز در صبح عاشورا ۹۵ شهید محله کرناسیان میزبان چشم های اشکبارخیل عزادار حسین اند…
چشم دل را بگشائیم و آنان را ببینیم! براستی شهدا دیدنی اند…!
نقل از وبلاگ بنگروز
درباره نویسنده
نوشتن دیدگاه
شما میتوانید از تصاویر مخصوص خود در قسمت نظرات استفاده نمایید برای اینکار از وب سایت آواتارکمک بگیرید .