مستان دلداه قسمت۱(خاطرات عملیات والفجر مقدماتی)
یکی از زمستان های حقیقتا سردی را که بیاد دارم زمستان سال ۶۱بود که در اواسط بهمن آن سال، عملیات والفجر مقدماتی با تمام زیر و بمش در منطقه ای رملی در غرب میشداغ به وقوع پیوست.گردان ما بنام گردان میثم با فرماندهی برادر عزیزم حاج غلامعلی حداد و جانشینی دوست بسیار عزیز و گرامی حاج عبدالنبی عبدالهی و این حقیر(عبدالرحیم پارسافرد) نیز بعنوان جانشین دوم گردان و فرمانده گروهان اول آن با نام گروهان سیدالشهداء انجام وظیفه می کردیم. شهید بسیار گرانقدر، دانا، خوش فکر، زیرک وخنده رو، حسن آیرمی نیز بعنوان جانشین گروهان به بنده افتخار همراهی را داده بود، بنا به اعتقادی که دارم به جز خودم، گروهان را جمعی از مستان دلداده تشکیل داده بودند، نیروهایی زبده، با اخلاص و دوست داشتنی از شهرستان هم جوارمان اندیمشک، که در میان آنها گل های خوشبویی مانند شهید عزیز مسعود اکبری، شهید خوانساری، پیشکسوت عزیز علی آقا جمالی فر فرمانده با اخلاص سپاه ناحیه شوش و اندیمشک، دوست با وفا رحیم چگله، علی آقا قربانی، سردارعباس عیدی، محجوب سفر کرده محمد یوسفی، شهید علی طاهری و……گروهان را همراهی می کردند.
برای ایجاد آمادگی و بالا بردن توان رزم در نیروها، روزانه تمرینات نسبتا زیادی را بعد از هر مراسم صبحگاهی آغاز می کردیم، گاهی اوقات کلاس آموزشی پیدا کردن اهداف فرضی با قطب نما نیز چاشنی تمرینات می شد و عملا ورزش صبحگاهی به پیش از ظهر وصل می شد یا بعضی از روزها بعد از اجرای صبحگاه و ورزش صبحگاهی و استراحتی مختصر،کلاس عملی تاکتیک وانواع حرکتها در شب و روز را برگزار می کردیم
روزهای سرد و شب های سردتر از آن یکی بعد از دیگری می گذشتند، منطقه در ابعاد وسیعی پر از چادرهای گردان ها و رزمندگان آماده نبرد شده بود، دشمن نیز بی کار ننشسته وتقریبا روزانه با هواپیما در منطقه گشت شناسایی می زد، برای هر دو طرف جبهه وقوع یک عملیات گسترده قابل حدس بود. در چند مرحله گردان ها برای اجرای عملیات آماده می شدند ولی هر بار بنا به دلایلی عملیات به عقب می افتاد در هر مرحله که بنای شروع عملیات گذاشته می شد ما می بایستی نیروهای گردان را بر کمپرسی هایی که از سرمای شدید مانند اتاقک های متحرک یخی شده بودند سوار می کردیم و راهی طولانی را از مقر گردان تا نزدیک خط مقدم طی کرده و برای اجرای عملیات آماده می شدیم. نقشه عملیات در چند مرحله تغییر کرده بود ودر هر تغییری می بایستی نیروهای گردان را روی کالک هایی که روی زمین پیاده کرده بودیم توجیه می کردیم. این کار با همکاری برادر عزیزم شهید حسن آیرمی صورت می گرفت. تغییرات پی در پی نقشه برای خودمان هم قابل توجیه نبود، در یک مرحله که نقشه جدید و محل عملیات گردان ما را مشخص کرده بودند طی جلسه ای، فرمانده گردان و جانشین به همراه سه فرمانده گروهان برای چندمین بار داشتیم روی کالک عملیاتی بحث می کردیم. منطقه ای که به ما داده شده بود تا حدی بحرانی و عمل کردن در آن نقطه مشکلاتی را به همراه داشت، احساس می کردیم که برای نیروها، گردابی سخت بوجود خواهد آمد و امکان وجود تلفات زیاد در آنجا بسیار محتمل بود. موضوع را با فرمانده ی گردان مطرح کردیم، دیدیم که خود آقای حداد نیز به این مسئله وقوف کاملی دارد ولی از آنجایی که ایشان فردی بسیار مقید بود گفت: بالاخره تکلیفی است که باید انجام بشود ما که برای خودمان جنگ نمی کنیم، هرچند که آن طرح نیز بار دیگرعوض شد ومقداری ملایم ترگردید ولی این بار نیز مانند مراحل قبلی، فرماندهان گروهان ها مجددا نسبت به توجیه عناصرگروهان وفرمانده دسته ها اقدام کردند ،موقعی که داشتم فرماندهان دسته را توجیه می کردم شهید حسن با همه خوشرویی و خوش اخلاقی ای که داشت و با خنده ای همراه با صلابت گفت: مش رحیم اینجا که یک مثلث مرگ است. صداقت امر اینکه من دوست نداشتم قسمت مشکل کالک را با نیروها و فرمانده دسته ها مطرح کنم فلذا از آن صحبتی نکرده بودم. ولی حسن با تیز بینی خاص خود مو را از ماست کالک بیرون کشید و در جلسه توجیهی مطرح کرد، چاره ای نداشتم، من نیز مانند فرمانده ی گردان اعلام کردم که عمل کردن در این نقطه این مشکل را دارد ولی ما بدنبال اجرای تکلیف هستیم و نه گرفتن نتیجه و در عین حال با اشاره ای که به حسن کردم او را از ادامه دادن حرفش منصرف کردم، نکته جالبی که وجود داشت اطلاع کامل عزیزان حاضر در جلسه از وجود کار در نقطه خطرناک منطقه عملیاتی بود و با این وجود بدلیل احساس دین وادای تکلیف نقشه جدید را پذیرفته و برای اقدام آماده بودند.
مرحله ی آخری که تغییرات در نقشه ها و کالک ها بوجود آمد و تاییدیه عملیات داده شده بود بنا گردید که فرماندهان گروهان ها و دسته ها برای توجیه نهایی توسط مسئولین اطلاعات گردان که در راس آنها شهید سرافراز محمد رضا ترابی قرار داشت به خط مقدم برویم. ادامه دارد….
نگارنده: عبدالرحیم پارسافرد
با سلام و ادب و احترام خدمت آقا سید عزیزاله ، عزیز دل بسیجیان و رزمندگان
عملیات والفجر مقدماتی زمانش محدود به چند ساعت می شود ، اما اگر دوستانی که در آن چند ساعت حضور داشتند بخواهند بنویسند چند کتاب در باره آن عملیات می توانند بنویسند.
شبی که به اندازه هزار شب گذشت ، و روزی که از پس آن گذشت ، روزی دردناک و غم انگیز بود که از خاطرات محو نخواهد شد. من صبح عملیات والفجر مقدماتی را به روز محشر تشبیه می کنم. در روز محشر هر کس به فکر خودش است و کسی نمی تواند به کسی کمک کند. در شب عملیات با گردان بلال بودم ، مسافت زیادی را طی کرده بودیم تا به جاده العماره و پاسگاه وهب رسیدیم ، صبح که می خواستیم برگردیم نمی توانستیم مجروحین را با خودمان به عقب بیاوریم ، آنها التماس می کردند و ما فقط آه می کشیدیم که نمی توانیم کمکشان کنیم. هر کس به فکر این بود که چطور خودش را به عقب (خاکریز نیروهای خودی) برساند. (چون مسافت زیادی “چند کیلومتر” را طی کرده بودیم نمی شد به کسی کمک کرد)
انشاءالله خداوند شهدای جنگ تحمیلی خصوصآً شهدای مظلوم عملیات والفجر مقدماتی را با شهدای کربلا محشور گرداند و ما را از شفاعتشان محروم نکند. آمین یارب العالمین
والعاقبه للمتقین – یاحسین(ع)
……………………………………………………………….
سلام و درود بر برادر رزمنده و جانباز زارع عزیز
سلام بر شیرمرد جبهه ها جناب آقای بارسافرد خدا شما را حفظ فرماید منتظر ادامه مطلبتان میمانیم
……………………………………………………………….
سلام بر زارع عزیز
سلام و درود بنده هم به رزمنده و یادگار هشت سال دفاع مقدس