چراغ مغازه
مقدمه :
سفیر خوزستان بنقل از وبلاگ رهسپار قدیمی : تلفن زدن های مکرر حاج حسین و پیامک های پشت سر هم وی حکایت از این داشت که باید کار مهمی باشد که اینطور کلافه شده است !
گفتم : خیر باشد حاج حسین ؟ !
گفت : دیشب خواب عجیبی دیدم و همان نصف شب می خواستم تماس بگیرم ! در خواب جمال را دیدم که می گفت : “چرا یادی از ما نمی کنی ؟ ” و من پریشان حال از خواب دیشب که چه معنای دارد این خواب ؟ . . .
گفتم : خب حالا یک خاطره ای از جمال بگو تا هم ذکر یادی شده باشد و هم به نوعی ادای دینی کرده باشیم . . .
آسمان ذخیره سپاه دزفول پر بود از ستارگانی که هر یک به تنهایی می توانست جهانی را روشن کند و یکی از این ستارگان است :
شهید جمال قانع
دوستان و همرزمانی که با جمال معاشرت داشته اند محاسن زیادی را از او بخاطر دارند اما شوخ طبعی و خوش اخلاقی او از هم مشهور تر و معروفتر بود …
یکی از این شوخی طبعی های او به نقل از حاج حسین :
در زمان جنگ یکی از شب ها که باهمدیگر به گشت زنی در حوزه بسیج مسجد رفته بودیم در اطراف میدان یعقوب لیث ، یکی از مغازه های مکانیکی ، چراغ داخل آن روشن بود . جمال گفت برویم ببینیم چرا این مغازه خاموشی را رعایت نکرده است ! چند بار درب مغازه را زدیم ،صاحب مغازه جواب داد گفتیم بچه های بسیج هستیم چراغ مغازه چرا روشن است گفت بخاطر ترس از موشک ها شب ها همراه خانواده داخل گود تعویض روغنی مغازه می خوابیم ! الان چراغ را خاموش می کنم .
شب بعد هم مسیرمان به آنجا افتاد ، این بار چراغ مغازه خاموش بود ، جمال گفت چرا این مغازه امشب چراغش خاموش است ؟ ! برویم . . . درب مغازه را زدیم و این بار بخاطر خاموش بودن چراغ اعتراض کرد و آن بنده خدا هم چراغ را روشن کرد .
شب سوم وقتی درب مغازه رسیدیم ، نور ضعیفی از مغازه پیدا بود و جمال گفت چرا نور مغازه این طوری است ؟ ! و دوباره در زدیم . صاحب مغازه مستاصل که چکار باید بکند ، روشن کردن چراغ ممنوع است یا خاموش کردن آن …
و ساعتی نگذشت که سکوت شب با انفجار موشک های ۹ متری شکسته شد …
آقا مهران تکمله ای آورده است :
برای شهید جمال قانع بچه های اطلاعات عمار در منطقه اروند کنار همسایه ما شدند. یعنی از آن ساختمان دو اطاق را به آنها دادیم. جمال به آنها گفت مثل بچه های خوب آخر هر برج کرایه را خودتان بیاورید و بدهید.
یکی از شبهای شناسایی بچه های عمار پای سمهای خاردار به گروه بچه های بلال خوردند. حمال به آنها می گوید کرایه نیاوردید یا همین الان می دهید یا این مین منور را روشن می کنم. خدا رحمتش کند وقتی دستم شکست جزو اولین کسانی بود که می خواست روی گچ دستم یادگاری بنوبسد.
با اهدای سلام .
شما دعوتید به وبلاگ جانم فدای رهبر – دزفول یا وبلاگ مقداد و پست مهمان شهدا
منتظر حضور گرم شما هستیم بزرگوار.التماس دعا