یک بام و دو هوا برای قهرمانان ملی

برداشت اول
سفیر خوزستان به نقل از جام جم: چندی پیش انتشار عکس های درلواسانات تهران سر و صدای زیادی کرد اما حالا عکس ویلای لوکس و گران قیمت اودر خزرشهر شمال را می بینید.
علی کریمی چند سالی است که در شمال به ویلاسازی مشغول است. این ویلای زیبا را هم خودش ساخته است:
یرداشت دوم
وارد محله نیاوران میشویم. از میدان یاسر به سمت شمال ادامه مسیر میدهیم. نزدیک محله جماران به سه راه یاسر و سپس خیابان صادقی قمی میرسیم و کمی بعدتر خیابان بوکان خود را به ما نشان میدهد. در دو سوی خیابان برجهای چند طبقهای را میبینیم که بر بالای خود یک واحد پنتهاوس را میزبانی میکنند. این جا بهشت پنتهاوسنشیان پایتخت است.
خانه مجلل در شمال تهران
در این خیابان تعداد پنتهاوسهای ساخته شده به نسبت دیگر برجهای نقاط و محلات مختلف تهران بیشتر است. در یکی از برجهای همین خیابان زندگی میکند و کریم باقری هم در یکی از پنتهاوسهای این خیابان ساکن است.
سازندگان این برجها تلاش کردهاند از مصالح و منابع کم نگذارند و از بهترین شیرآلات خارجی و دستگیرههای آب طلا داده شده استفاده کنند. کمی میایستیم و آدرس پنتهاوسهای عرضه شده برای فروش را بررسی میکنیم.
چیدمان خانه گرانقیمت در شمال تهران
در سه راه یاسر، برج سفیر به شماره ۳۸ قرار دارد. پنتهاوس این برج ۴۵۲ مترمربع زیربنا و دور تا دور آن تراس است. مجهز به سونا، جکوزی، استخر، ، زباله، آسانسور، حمل ماشین، در کددار، شیرآلات طلا و روفگاردن است. مالک قیمت فروش هر متر مربع آن را ۱۵ میلیون تومان اعلام کرده است. هنوز از سه راه یاسر دور نشده ایم که در خیابان محمودی یکم به پلاک ۳۸ میرسیم. پنتهاوس این برج ۳۵۰ متر مربع زیربنا دارد و دوبلکس است.
متراز تراس آن ۳۶۵ متر مربع بوده و از میان تمامی امکانات و مزایای یک پنتهاوس فقط استخر و آسانسور حمل ماشین ندارد. مالک آن را به قیمت هر متر مربع ۱۵ میلیون تومان برای فروش عرضه کرده است. به خیابان بوکان بازمیگردیم و در انتهای آن به خیابان کوهسار پلاک ۱۲+۱ میرسیم. پنتهاوس این پلاک ۶۰۰ متر مربع زیربنا دارد و قیمت هر متر مربع آن ۱۸ میلیون تومان است. از منطقه نیاوران به سوی کامرانیه میآییم.
دکوراسیون داخلی خانه گرانقیمت
بالاتر از چهار راه کور نور، برج رولکس قرار دارد که علی دایی، سرمربی تیم فوتبال پرسپولیس ساکن یکی از پنتهاوسهای همین برج است. زیربنای این واحد ۱۷۱۷ متر مربع و قیمت هر متر مربع آن بالغ بر ۲۵ میلیون تومان است. پنتهاوس دایی دارای استخر روی بام، سونا، جکوزی، آسانسور اختصاصی حمل ماشین به داخل واحد، آسانسور نفر بر اختصاصی، دستگیرهها و شیرآلات آب طلا، سیستم سرمایشی و گرمایشی از کف، مبدل برق از انرژی خورشیدی، آشپزخانه مبله، سیستم ضد حریق، سیستم صوتی، زمین ورزشی و باغچه است.
برداشت سوم
سفیر خوزستان به گزارش مهر، شهر ورامین – روستای عباس آباد – انتهای روستا- حمام متروکه آدرس محل زندگی جانباز نابینای جنگ تحمیلی است که اگر روستائیان غدایی به او ندهند شاید از گرسنگی جانش را از دست بدهد.
غلامعلی ظفرعلی جانبازی افغانی است که هفت ماه و ۲۳ روز سابقه حضور در جبهه دارد و حدود دو سالی است که در حمامی متروکه در حاشیه شهر ورامین زندگی می کند. این جانباز ۴۸ ساله سالهاست که در تاریکی زندگی می کند و از ناحیه دو چشم نابیناست.
رزمنده چالاک گردان مقداد تیپ محمد رسول الله (ص) امروز در سایه سهل انگاری مسئولان زندگی می کند. وقتی از او پرسیدم پدرجان آیا مدرکی داری که ثابت کند در جبهه بودی و جانباز شدی؟ از زیر پتویی که سالها شسته نشده بود کیسه حاوی مدارکش را بیرون آورد و گفت: همین کاغذ پاره ها از زندگی من مانده است.
کارت شناسایی سابقه جبهه با مهر بسیج که تمامی سوابقش را ثبت کرده بود همراه با برگه ای که بنیاد جانبازان گواهی می داد غلامعلی ظفرعلی دارای ۳۰ درصد از کار افتادگی است.
از این جانباز افغانی پرسیدم چه آرزویی داری گفت: مرگ تنها آرزوی من است. جایی را نمی بینم. کسی را ندارم حتی همسرم هم سالهاست از من جدا شده و فرزندی ندارم و مسئولان هم مرا فراموش کرده اند و در این حمام متروکه بیتوته کرده ام و هرشب منتظرم یا درندگان مرا پاره کنند و یا ماری یا گزنده ای مرا نیش بزند… آیا مرگ توقع زیادی است؟
به راستی اگر حاج رضا باصری فرمانده گردان مقداد ظفرعلی را پیدا نمی کرد کسی سراغی از این کهنه سرباز هشت سال دفاع مقدس می گرفت؟ روایت جانبازانی مانند غلامعلی ظفرعلی سالهاست در کشور تکرار می شود. فرمانده اش که پیگیر پرونده اوست می گوید: نهایت پاسخی که به من دادند این بود: باید تحت پوشش کمیته امداد قرار بگیرد.
پیرمرد گوشهایش سنگین شده بود و یک سوال را چند بار تکرار می کردم. برای پاسخ بههر سوال کمی تامل می کرد و بعد پاسخ می داد. پس از هر مرتبه پاسخ دادن به سوالاتم می گفت: حالا چکار می کنند، وضع من تغییر می کند؟ نه می توانستم قولی بدهم و نه او را امیدوار کنم زیرا گزارشها و گفتگوهایی مانند شرح حال ظفرعلی را بارها نوشته ام اما وضعیت زندگی آنها هیچ تغییری نکرده بود.
پیراهنش را بالا زد و گفت: جوون لاغر شدم… ولی یک روز بدن قوی داشتم و به تنهایی با تیربار یک گردان را حریف بودم. ظفرعلی در حالی که با تیربار از ورود تانکهای عراقی به خط مقدم جلوگیری می کرده بر اثر اصابت گلوله تانک مجروح شده بود.
به او گفتم آقا ظفرعلی چای داری؟ گفت: نه برای چند روز قبل است. بعد از زیر پتو یک کیسه کوچک بیرون آورد و گفت: یک تکه نان و یک عدد گوجه دارم برای شام… بفرمائید شام…
وقتی که از این جانباز نابینا خداحافظی می کردم غروب شده بود و او با چوب دستی که به دست داشت لنگان لنگان مرا تا درب حمام بدرقه کرد….
برداشت چهارم
سفیر خوزستان بنقل ازوبلاگ جانبازان شیمیایی ایران؛ در کوچه پس کوچه های سرهانیه یکی از شهرهای نزدیک شلمچه بی اختیار به درب خانه ای کوچک و خرابه رسیدیم. چند غاز بزرگ با صدای زیاد به جلوی درب نیمه باز و چوبی حیاط خانه آمده و مانع ورودمان شدند. به هر زحمتی بود صاحب خانه را صدا زدیم. پیرزنی خرمشهری که خودش هم دل خوشی از غازها نداشت با چهره ای خندان به استقبال ما آمد و گفت: بفرمائید مهمان حبیب خداست ولی از غازها می ترسم گاهی حمله می کنند. بعد با چادرش غازها را کیش داد تا وارد اتاقش شویم.
نامش خانه نبود، تنها یک اتاق ۱۵ متری بدون روشنایی با دیوارهای کچی که نشان می داد ۲۰ سالی است رنگی بر دیوار نمانده … انتهای اتاق کمدچوبی قرارداشت که دربهایش همانند دل پیرزن شکسته بود و شکستگی دل پیرزن را می توانستی از همان نگاه اول درک کنی. نمی دانستیم چرا آمدیم و قرار است چه اتفاقی بیفتد فقط دیدیم دلمان ما را به این خانه راهنمایی کرده است. فقر خانه نشان می داد که پیرزن تنها زندگی می کند و سرپرستی ندارد. خودمان را معرفی کردیم و وقتی دید خبرنگار هستیم گفت: حرفی برای گفتن ندارم راضی هستم به رضای خدا. گفتیم نامتان چیست؟ گفت: سحر سحابی هستم. از کجا امرار معاش می کنید؟ گفت: ضایعات می فروشم! سحرخانم حتی جرعه آبی هم برای پذیرایی نداشت. صدایی از پشت کمد آمد که بچه ها کمی ترسیدند و پیرزن گفت: صدای گربه است نترسید همیشه مهمان ماست.
حرفمان گل کرده بود گاهی هم شوخی می کردیم. گفتیم به کی رای دادی؟ گفت همونی که عکسش هست! که بعد فهمیدیم آقای روحانی را می گوید. ولی در میان گفته های پیرزن خرمشهری نکته ای نهفته بود که دقایقی سکوت کردیم. وقتی که گفت من در دوران جنگ اسیر بودم آب سردی بود که انگار روی پیکر گرم و خسته مان ریخته شد. ناخداگاه سرم را پایین انداختم. بچه ها به چشمان هم خیره شده بودند. مگر می شود ناخداگاه دلمان جایی پربکشد که در آنجا شیرزنی ایثارگر غریبانه نان عشق سق بزند. بعد از سکوت گفتیم برایمان صحبت کن.
پیرزن گفت: وقتی خرمشهر اشغال شد ما را هم به اسارت بردند. البته درون روستایی متروکه بودیم و همگی آنجا زندگی می کردیم حتی ورقه هم دارم که اسیر شدم. گفتیم شویت کو؟ گفت: ازدواج کرد و من را با دخترهایم تنها گذاشت. گفتیم دخترها کجا هستند؟ گفت: خانه برادرم همین کنار خرابه ما است چون تلویزیون دارد آنجا می روند. هر سه ازدواج کردند و بعد شوهرهایشان هوس کردند آنها را طلاق بدهند و بروند. سحر سحابی ۸ سال اسارت؛ هشت سال بازجویی و هشت سال ایثارگری کرده است. آرزو دارد به پابوس امام رضا برود و بوسه هایش را برضریح امام حسین(ع) در دوران اسارت نثار کرده است. سحر قصه ما روزگارش با فروش ضایعات و حقوق بهزیستی و کمیته امداد دخترهایش می گذرد.
اینجا خانه ارواح نیست، اینجا خانه شهروند ایرانی است؛ شهروند خرمشهری که مدال مقاومت بر سینه دارد. اینجا را فرشتگان محافظت می کنند و خداروزی میدهد.
درباره نویسنده
نوشتن دیدگاه
شما میتوانید از تصاویر مخصوص خود در قسمت نظرات استفاده نمایید برای اینکار از وب سایت آواتارکمک بگیرید .