سرخط خبرها
پیام قرارگاه سفیران ایثار خوزستان بمناسبت ۱۵ آبانماه سالروز تآسیس رادیو دزفول به گزارش روابط عمومی قرارگاه سفیران ایثار خوزستان ۱۵ آبانماه ۱۴۰۴ مصادف است با چهل و پنجمین سالروز تآسیس رادیو دزفولشاید کسی فکر نمیکرد دستگاه فرستنده رادیویی که در ۱۵ آبانماه سال ۵۹ به لحاظ شرایط جنگی با کمترین امکانات کار خود را آغاز کرد تا اینقدر پیشرفت داشته باشد رادیویی که زمانی فقط اطلاعیه های خیلی مهم و نهایتآ وضعیت های جنگی را پخش میکرد امروز بجایی برسد که بیش از ۴۰ برنامه، میان برنامه و مراسمات مختلف را پوشش و پخش نماید.بارها برای این مونس مردم قهرمان و شهید پرور برنامه ریزی نمودند تا این میراث گرانبها را از این دیار ببرند ولی هر بار مسئولین و مردم خصوصآ مرحوم حضرت آیت اله قاضی دزفولی محکم و استوار مانع اینکار میشدند.در طول دوران فعالیت رادیو دزفول خادمین مخلص زیادی برای بر پا داشتن این همدم مردم تلاش های فراوان کرده اند و میکنند و در این راستا شهدای عزیز رادیو دزفول《شهیدان غلامرضا عارفیان و سید مهدی غفاری》بشهادت رسیدند و امروز نام رادیو دزفول به نام این شهیدان معظم و تلاش خادمین گمنام آنهایی که در قید حیات نیستند از جمله (زنده یاد مسعود قمر) و آنهایی که در قید حیات هستند گره خورده است.قرارگاه سفیران ایثار خوزستان از تلاشهای همه عزیزانی که برای حفظ و عزت این رادیو از هیچ کوششی دریغ ننموده اند سپاسگزاری نموده و از خداوند منان برای همه آنها آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری را دارد. روابط عمومی قرارگاه جهادی، فرهنگی سفیران ایثار شهرستان دزفول#راهپیمایی #سیزده_آبان دانش آموز خوزستانی از دیار مقاومت و پایداری دزفول،موفق به کسب رتبه برتر چهارمین جشنواره ملی افتخار من شددرخشش نام دزفول در اختتامیه چهارمین جشنواره‌ای ملی افتخار من بار دیگر رقم خورد؛ سید امیرعلی پژوهیده، دانش‌آموز دزفولی، با ثبت خاطره‌ای از پدربزرگ خود، سید عزیزاله پژوهیده،جانباز دفاع مقدس،موفق شد عنوان رتبه برتر این جشنواره را در سطح استان خوزستان و کشور کسب کند.به گزارش پایگاه اطلاع رسانی سفیران ایثار خوزستان،در میان صدها خاطره‌ ثبت شده از روزهای حماسه، صدای یک نوه از دزفول بلند شد؛ سید امیرعلی پژوهیده، دانش‌آموزی از نسل امروز، با ثبت خاطره‌ ای از پدربزرگ خود، سید عزیزاله پژوهیده، جانباز دفاع مقدس،دل‌های داوران جشنواره ملی «افتخار من» را ربود و افتخاری دیگر برای دزفول رقم زد.این خاطره، با عنوان «ایثار پدر بزرگ»، از میان صدها اثر در مرحله‌ استانی خوزستان جزء برگزیده استانی شد و در مرحله‌ کشوری، از میان صدها روایت، درخشید و به‌عنوان یکی از آثار منتخب ملی معرفی گردید.طنین این افتخار در دل‌های مردم خوزستان و‌ دزفول پیچید.آیین تقدیر از این نوه‌ افتخارآفرین و پدربزرگ روایت‌گر، در حسینیه ثارالله دزفول، با حضور سردار عبدالرضا حاجتی مدیر کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان خوزستان و دیگر مسئولین شهرستان به نمایندگی از سردار بهمن کارگر رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس،تندیس، هدیه و لوح تقدیر این جشنواره ملی تقدیم گردید؛جایی که نسل دیروز و امروز، دست در دست، از خاطره تا افتخار ایستادند.این دومین بار است که خاطره‌ سید عزیزاله پژوهیده بعنوان اثر منتخب داوران جشنواره ملی افتخار من در سطح استان و کشور قرار می‌گیرد،گواهی بر آن‌که ایثار، در این خانواده، نه فقط خاطره، که میراثی زنده است.جشنواره ملی «افتخار من» بستری‌ است برای فرزندان، نوادگان و بستگان رزمندگان تا با عشق، روایت‌گر روزهای حماسه باشند. و امروز، دزفول با صدای سید امیرعلی پژوهیده و ثبت خاطرهای از پدر بزرگش ، دوباره افتخار آفرید. یادواره شهدای دانش آموز شهرستان دزفول در حسینیه ثارالله دزفول برگزار گردیدبه گزارش روابط عمومی قرارگاه سفیران ایثار خوزستان، یادواره شهدای دانش آموز شهرستان دزفول در حسینیه ثارالله دزفول برگزار گردید.این مراسم که به یاد و خاطره‌ی ۷۲۰ شهید دانش آموزان شهرستان دزفول انجام گرفت سردار حاجتی مدیر کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان خوزستان سخنانی در خصوص سردار سرافراز اسلام سپهبد شهید حاج غلامعلی رشید و نقش موثر این شهید عزیز در نیروههای مسلح،نقش دانش آموزان خصوصآ دانش آموزان شهید در دفاع مقدس و دیگر عرصه های انقلاب،خاطراتی از شهید سیزده ساله دفاع مقدس خوزستان (شهید بهنام محمدی) و توصیه هایی به دانش آموزان در خصوص ارتباط با خداوند و احترام به پدر و مادر بیان داشتندآیین رونمایی از پوستر جشنواره ملی روایت نویسی “علمدار وطن”( این جشنواره در دو بخش تخصصی و مردمی برگزار می‌شود و بخش ویژه آن به روایات مرتبط با سپهبد شهید غلامعلی رشید اختصاص دارد)، تقدیر از جمعی از فرزندان شهدا و‌ تقدیر از برگزیده چهارمین جشنواره ملی افتخار من، اجرای گروه سرود و دکلمه از برنامه های این مراسم بودند.این مراسم به همت ناحیه مقاومت بسیج، سازمان بسیج دانش آموزی،حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده،بنیاد شهید و امورایثارگران و آموزش و پرورش شهرستان دزفول برگزار گردیده است. ارتباط با روابط عمومی: @safiraneisarIR عضویت در کانال ایتا: @gharagahsafiraniesar پایگاه اطلاع‌رسانی قرارگاه: http://safiraneisar.ir#دانش_آموز سجاده‌ی صبر؛ روایت عاشقانه‌ی پرستاری، کاری از واحد خواهران قرارگاه سفیران ایثار خوزستانبه مناسبت میلاد حضرت زینب کبری سلام‌الله‌علیها،روز پرستاردر قاب این نماهنگ، صدای ولایت طنین‌انداز است؛ بیانات مقام معظم رهبری(مد)، در ستایش پرستارانی که زینب‌وار، صبر را زیسته‌اند و عشق را پرستیده‌اند.این نماهنگ، پیشکش به همه پرستاران عزیز، خاصه همسران صبور ایثارگران سرافراز؛ همسرانی که در سکوت شب، درد را نوازش کرده‌اند،و در روشنای صبح، امید را تزریق.✍🏻 روابط عمومی قرارگاه سفیران ایثار خوزستان ارتباط با روابط عمومی: @safiraneisarIR عضویت در کانال ایتا: @gharagahsafiraniesar پایگاه اطلاع‌رسانی قرارگاه: http://safiraneisar.ir حضور در قم جهت پاسداشت ایثار از جانباز سرافراز دفاع مقدس و مدافع حرم حاج محمد رضا همدانی، دلاور مردی که ۶۰ ماه ایستادگی؛ روایت زخم هایی است که به افتخار بدل شدبه گزارش روابط عمومی قرارگاه سفیران ایثار شهرستان دزفول،جانباز دفاع مقدس حاج محمدرضا همدانی نوجوانی ۱۳ ساله بود که با دلِ پر از ایمان و چشمانی مشتاق، نخستین قدم‌هایش را به سوی جبهه برداشت.محمدرضا همدانی، متولد ۱۳۴۷، آن روز نمی‌دانست که قرار است ۶۰ ماه از عمرش را در خط مقدم بگذراند؛ اما گذراند.او در عملیات‌های بزرگ و سرنوشت‌ساز چون فتح‌المبین، رمضان، محرم، والفجر مقدماتی، والفجر ۱، خیبر، بدر، والفجر ۸، کربلای ۴ و ۵، والفجر ۱۰، مرصاد و بیت‌المقدس ۷، در گردان‌های شهدا، عمار، بلال و ابوالفضل (ع) حضوری مؤثر و ماندگار داشت؛ حضوری که نه فقط با سلاح، بلکه با روح و جانش رقم خورد.در پاسگاه زید و شلمچه، پیکر او آماج گلوله‌ها شد. ۳۴ بار تیغ جراحی بر تنش نشست، اما هیچ‌گاه ایمانش جراحی نشد. تا مرز شهادت پیش رفت و امروز، با افتخار، جانباز ۵۵ درصد دفاع مقدس است؛ زخمی که به افتخار بدل شد.اما این روایت، تنها قصه یک نفر نیست. شکرالله همدانی، جانباز دفاع مقدس و مدافع حرم، و حاج رضا همدانی مدافع حرم، نیز برادران این بزرگ‌مردند؛همچنین شهید اسماعیل قربانی که در تاریخ ۱۳۶۰/۳/۲۶ منطقه دارخوین به شرف شهادت نائل آمد و رزمنده دفاع مقدس و مدافع حرم زنده یاد حاج اسحاق قربانی دایی های آقای محمدرضا همدانی میباشند.خانواده‌ای که نام‌شان با ایثار، برادری و عشق به وطن گره خورده است. قرارگاه سفیران ایثار در راستای ترویج فرهنگ ایثار و تکریم مجاهدان، تاکنون موفق به برگزاری ۳۶۳ دیدار مردمی شده است، از جمله:- دیدارهای شهری: ۲۲۳ مورد – شهرستانی: ۸۷ مورد – استانی: ۱۴ مورد – کشوری: ۳۹ مورد روابط عمومی قرارگاه سفیران ایثار دزفول ارتباط با روابط عمومی: @safiraneisarIR عضویت در کانال ایتا: @gharagahsafiraniesar#ایثار#مدافع_حرم#رزمنده گرامیباد دهمین سالگرد اولین شهید مدافع حرم شهرستان دزفول شهید معظم امیر علی هویدیبه گزارش قرارگاه سفیران ایثار شهرستان دزفول دوم آبان ماه مصادف است با شهادت اولین شهید مدافع حرم شهرستان دزفول امیر علی هویدیشهید امیر علی هویدی متولد ۱۳۶۰/۹/۱۱ در خانواده ای متدین در شهرستان الیگودرز چشم به جهان گشود.                                  دوران طفولیت را زمانی سپری میکرد که پدرش در جبهه های حق علیه باطل مشغول دفاع از کشور بود.از کودکی در جلسات قران و هیئت های مذهبی حضور فعال داشتند. در کنار تحصیل در میادین ورزشی هم فعالیت های خوبی داشتند.در سن ۱۵ سالگی به مصیبت غم فقدان پدر گرفتار شد.و در این سن کم مجبور شد زندگی را با هزاران سختی و مشقت پشت سر گذارد.در سال ۱۳۷۹ به استخدام سپاه پاسداران در آمد و لباس مقدس سپاه را بر تن نمود ، در سال ۱۳۸۶ با خانواده مذهبی و متدین تشکیل زندگی داد ، شهید هویدی در سال ۱۳۸۸ برای ادامه تحصیل راهی دانشگاه شد ، در سال ۱۳۹۰ با تولد فرزندش یسنا شادی و شعف خاصی به زندگی آنها داده شد.و سر انجام برای دفاع از حرم و ناموس اهل بیت (س) به جمع مدافعان حرم پیوست و در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲ ( مصادف با ظهر عاشورای سال ۱۴۳۷ هجری قمری ) سن ۳۴ سالگی در کشور سوریه منطقه حلب در مبارزه با تکفری ها به شرف شهادت نائل آمد.روحش شاد و یادش گرامیباد.شادی ارواح طیبه کلیه شهدا ،خاصه شهید مدافع حرم امیر علی هویدی صلواتروابط عمومی قرارگاه سفیران ایثار شهرستان دزفول ارتباط با روابط عمومی: @safiraneisarIR #شهید_امیر_علی_هویدیقرارگاه_جهادی_سفیران_ایثار_دزفول

 

 

 

شمایی که زخم یک پلنگ از سوز سرفه های یک جانباز شیمایی برایتان مهم تر است

بی مقدمه باید آغاز کرد، که حرف زدن با تو مقدمه نمی خواهد.

مرا ببخش که بجز این قلم ، اختیار هیچ چیز دیگری دستم نیست.

که «گر بود اختیار جهانی به دست من ، می ریختم تمام جهان را به پای تو»

منم و این قلم. چه می شود کرد دیگر.

آنانکه اختیار قدم برداشتن دارند که تو را نمی شناسند. نه اینکه نشناسند ها . . . خودشان را زده اند به آن راه.

به آن راهی که تو کنار آن ایستاده نباشی.

آخر نه نان داری برایشان و نه نام. ( البته هنگام انتخابات و ساخت فیلم های تبلیغاتی را استثنا می کنم)

آن روزی که شیپور جنگ نواخته شد و مصطفی –شهید چمران- گفت : «مرد را از نامرد همین آوای شیپور مشخص می کند» که موش صفت دنبال سوراخ گشتند و خزیدند آن تو. فقط هر گاه بوی غنیمتی بود از سوراخ ها سرکی بیرون کشیدند و دلی از عزا درآوردند.

یا آنکه ایستادند کنج مسجدها و برایت دعا کردند تا تو به برکت دعایشان !!! بجنگی.

برخی هم از جنگ برای خود کیسه دوختند و سکه گذاشتند روی سکه.

اما تو فقط مردانه همه چیز را رها کردی و پشت پا زدی به چیزی که آنان نامش را گذاشته بودند زندگی.

لبخند کودکت را ، اشک همسرت را، لرزش دست مادر را که قرار بود عصایش تو باشی ، پشت خمیده پدر را که قرار بود به تو تکیه کند ، بستر نرم را ، خنکای بادهای مصنوعی را ، آب های به سردی یخ را ، همه و همه را رها کردی و رفتی .

شاید به همه چیز فکر کردی الا این روزگاری که امروز نه اینکه تو دچارش باشی بلکه او دچار تو شده است.

و آنگاه که زخم برداشتی و ملائکه را دیدی که دارند می آیند ، یک لحظه شیرینی شهادت همه دردهایت را تسکین داد.

اما همان فرشته ها آمدند و امانتی را که باید ، به امانت بردند.

و تو ماندی و همان شیرینی که با رفتن فرشته ها ، تلخ و تلخ تر شد و دردهایی که برگشت.

تو ماندی و خانه نشینی.

تو ماندی و این سقفی که بارها و بارها گل های توی گچبری آن را شمرده ای.

اینکه کنج خانه بمانی و فقط انتظار بکشی ، انتظار آن فرشته ها را که بیایند دنبال باقی امانتی که آن روز بردند و شرمنده باشی از همسری که تمام عشقش بودی و آرزو داشت تکیه گاهش تو باشی و امروز تویی که بر این کوه صبوری تکیه کرده ای.

دختری که حتی توانش را نداری دستت را بکشی روی سرش. اصلاٌ شاید دستی نمانده باشد برای نوازش و وای بر حال آن دمی که موج بیاید سراغت.

می بندی اش به باد کتک. سیاه و کبودش که کردی ، دوباره وقتی حال خودت شدی ، می افتی به بوسیدن دست و پایش. نمی دانم این وسط درد تو بیشتر است یا دخترک یا همسری که خودش را بین تو و دختر حائل می کند که نیمی از کتک ها را خودش بخورد.

راستی ! اصلا باورت می شد روزی اکسیژن را به تو بفروشند؟ همان ها که نفس کشیدن را مدیون سرفه های تو هستند ، آن لحظه که زیر کیسه اکسیژن هم از شدت درد مثل مار می پیچی توی خودت و دخترت دست هایت را و همسرت پاهایت را ماساژ می دهند؟

گمان می کردی؟

گمان می کردی روزی با تو چنین معامله ای کنند ؟

گمان می کردی همان هایی که به جنگشان رفتی ، به سگ هایشان که در جنگ بوده اند مدال بدهند و آنان که از برکت تکه تکه شدن تو پشت میز نشستند ، زخم یک پلنگ از سوز سرفه های تو برایشان مهم تر شود؟

باور می کردی؟

باور می کردی هنرپیشه ای را که می رود آن سوی آب و زنان اجنبی را می گیرد توی بغلش ، با حلقه گل از هواپیما پایین بیاورند و اسطوره و اسوه اش بخوانند و تو را که رفتی و غرق زخم برگشتی تا دست اجنبی به ناموس اینان دراز نشود، با لگد از بنیادی که به نامت ساخته اند بیرون کنند و موجی خطاب کنند؟

باورت می شد؟

باورت می شد، دخترانی که می دانم و می دانی وارث آن دختران پاکدامنی شوند که یا زیر آوارها آرزوهایشان فروریخت و یا زیر شنی های تانک ها توی هویزه ، عفت شان را نفروختند.

باور می کردی یک فوتبالیست را برای یک گل زدن میلیارد میلیارد بریزند به پایش و تو برای قرص هایی که هر روز باید بخوری ، تا فقط زنده بمانی ، حلقه ازدواج همسرت را هم بگذاری روی پیشخوان طلافروش؟

باورت می شد ، دخترت را که فقط توانستی نگاهش کنی و در حسرت یک «دخترکم ، دوستت دارم» تو ماند، در حسرت اینکه یک بار نامش را صدا کنی . دختری را که چادرش سوژه خنده مترسک های جالیز دانشگاه شد، فقط به سهمیه می شناسند. سهمی که از سهمیه برایش بود جز اشک نبود. سهمیه ای که بهایش بابایی بود که فقط هنگام موج کتک می زند و هنگام آرامش ، سرفه هایش آرامش خانه را به هم می ریزد و او هیچگاه به دوستانش نگفت دلیل سیاه و کبود بودن های مکررش را.

باورت می شد روزی از رفیقانت که پرگشودند و نماندند تا امروز تو را و مارا ببینند ، فقط نامی بماند روی تابلوی یک خیابان که فقط آشنای پستچی محله باشد؟

باورت می شد؟

باورت می شد روزی تو و امثال تو را بگذارند توی موزه ای به نام آسایشگاه و درش را ببندند تا حتی صدای آه آه تو آرامش مصنوعی شهر را به هم نزند و بازدم مسموم از شیمیایی ات به مردم سرایت نکند.

می دانم که هیچگاه باور نمی کردی این روزها را که پیش بیاید.

میز ، آدم ها را عوض می کند و گاهی پُست ، پَستشان می کند .

همه اینها به کنار.

باورت می شد اصلا روزی برای اینکه اینگونه شدی ، متهم هم بشوی که چرا رفتی؟ خب مثل بقیه می ماندی توی خانه ات و غیرت را سر می بریدی.

این روزها همه چیز عوض شده است.

این اشک های گوشه چشمت را پاک کن تا تصویر گچبری های سقف را تار نبینی.

باشد. دیگر حرف نمی زنم.

می ترسم دوباره قاطی کنی و دوباره بیفتی به جان همین دخترک که دارد با اشک تو را نگاه می کند.

تقدیر خدا را کس چه می داند؟

یکی با یک گلوله شهید شد و رفت به همان بهشت موعود و تو سال های سال است که هر روز به گلوله ای ، ترکشی ، زخمی و زخمه ای صد بار شهید می شوی ؟

نکند خدا غیر از این بهشت موعود بهشت دیگری هم دارد.

آخر فرقی هست بین کسی که یک بار شهید می شود تا کسی که سی سال است هر روز صدبار شهید می شود.

تازه ، زخم دشمن تا زخم دوست؟ که زخم دوست کاری تر است.

به گمانم خداوند بهشت دیگری دارد که آیات و روایاتش را برای ما رو نکرده است.

آن را گذاشته است برای تو و امثال تو.

معامله پایاپای است.

تو را با این همه درد، سال ها امتحان می کند و به واسطه تو این همه آدم را که ببیند با تو چه می کنند ؟

یقین دارم که بهشتی شدن تو، ایل و تباری از اینان را به جهنم خواهد فرستاد.

که تو مریض ماندی و آنان پشت میز . تو سرفه روی سرفه و آنان سکه روی سکه.

ولشان کن بچسبند به میزهایشان که عالم و آدم می دانند بدون میز، پشیز هم نیستند.

اما من

من که همان اول گفتم بجز قلم اختیار هیچ را ندارم ، اما فقط عشق به تو را دارم و عشق به مرامت را.

دوستت دارم. به اندازه وسعت دردهایت.

کمی چشمت را از گچبری های سقف بگیر.

می دانم که تو آن سوی سقف راکه هیچ ، داری ان سوی هفت آسمان را نگاه می کنی تا ببینی کی همان فرشته ای که تکه پاره هایت را برد، برای برداشتن باقی پازل هبوط می کند.

دوستت دارم. به تعداد سرفه هایی که تا به امروز کرده ای.

دوستت دارم. به تعداد قرص هایی که تا امروز خورده ای.

دوستت دارم، به تعداد زخم تاول های روی تنت.

دوستت دارم به تعداد ثانیه هایی که از درد نخوابیدی.

دوستت دارم به تعداد تیرها و خمپاره هایی که صدایش توی کاسه سرت می پیچد و بعد . . .

آمدم بگویم ، روزت مبارک.

اما باز دیدم به این واژه حساسیت داری.

ای کاش این روزجانباز را هم از توی تقویم بر می داشتند ، تا دیگر یقین کنیم فراموشت کرده اند و بهانه ای دستشان نباشد.

هر روز روز توست.

من فراموشت نکرده ام و در برابر زخم هایت تواضع می کنم. اما دستم به جایی بند نیست جز این قلم.

من فقط اختیار قلم را دارم و اختیار قلبم را و با هر دو فریاد می زنم:

دوستت دارم.

سفیر خوزستان بنقل از وبلاگ الف دزفول:

2 پاسخ

  1. با سلام سید بزرگوار
    بالاخره اشک ما را هم در آوردی .
    دوستانم را نمی دانم ولی قسم به آن لحظه هایی که از درد به خود می پیچم ولی از ترس اینکه صدای سرفه هایم همسایه ای را نیازارد و گله ای نکند یک لحظه از این معامله پر سود منصرف نشده وافسوسم از این است که چرا کم فروشی کردم تا بمانم  که  به گمانم درهای بهشت برای هر نسل شاید تنها یکبار باز شود و آنان برنده اند که معامله ای پر سود با خدا کنند   

  2. با سلام و ادب و احترام خدمت آقا سید عزیزالله
    این چه متنی بود که نگاشته ای!
    اشک از چشمانم جاری شد و تمام بدنم به لرزه افتاد!
    ما را بردی به کدام وادی!
    اینان کیند! مگر نه فرزندان حضرت روح الله (ره) هستند!
    اصلاً حضرت روح الله کیست! آیا در این روزگار کسی او را می شناسد که فرزندانش را بشناسد و درد دل آنها را گوش کند!
    آری فقط علی زمان حضرت امام خامنه ای (مد) که خود فرزند روح الله و جانباز است آنها را می شناسد و درد آنها را می فهمد!
    آه از آه جانبازان شیمیایی!
    آه از آه خانواده های شهدا و جانبازان!
    آه از آه جانبازانی که هر روز شهید می شوند و هر روز …!
    راستی نوشته بودی که روز جانباز را از تقویم حذف کنند! آیا به این فکر نکردی که همین روز جانباز در تقویم نون دونی است برای بعضی ها! اگر حذفش کنند آنها سردرگم می شوند و از گرسنگی و …!
    خدا لعنت کند مسئولینی را که به فکر این بچه های غیرتمند ایران عزیز نیستند. خدا نبخشد آنهایی را که به صدقه سر این جوانان غیرتمند به مسندهایی رسیده اند و صاحبان آن مسندها را فراموش کرده اند! و …
    انشاءالله خداوند همه جانبازان را شفا عنایت فرماید و شهدا و امام شهدا را با حضرت اباعبدالله محشور گرداند. آمین یارب العالمین
    والعاقبه للمتقین – یاحسین(ع)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *