میهمان نا خوانده

تابستان سال ۱۳۶۱ بود و عملیات رمضان ، عملیاتی که بیشتر برای انهدام ماشین جنگی دشمن و برهم زدن آرایش نظامی دشمن برنامه ریزی شده بود .
چند روزی بود که گردان ما برای شرکت در عملیات وارد منطقه عمومی پاسگاه زید شده بود ولی چون هنوز ماموریت گردان را ابلاغ نکرده بودند ، بخشی از گردان در خط پدافندی مستقر و عقبه گردان بر روی دژ مرزی عراق چند کیلومتر عقب تر استقرار داشت .
سفیر خوزستان بنقل از وبلاگ رهسپار قدیمی : دژ عراق یکی از بلند ترین و پهن ترین خاکریز هایی بود که در طول دفاع مقدس دیده بودم . در واقع این دژ که ارتفاعی در حدود چهارمتر داشت ، جاده ای بود که بر روی آن قبل از جنگ تردد و گشت مرزی خودرویی صورت می گرفت . سنگر استراحت ما بر روی دژ قرار داشت یک شب که آنجا خوابیده بودیم ، هر لحظه یکبار سنگر از جایش کنده شده دوباره سر جایش قرار می گرفت ! شب بود و حوصله بیرون آمدن از سنگر را نداشتم ، می دانستم این سر و صدا مربوط به توپخانه ارتش است که در حال اجرای آتش می باشد . با خود گفتم ولش کن ! چند گلوله که شلیک کردند تمام می شود ! اما آن شب مگر گلوله ها تمامی داشت تا نزدیکی های صبح مدام شلیک می کردند . هر طوری بود با مزاحمت های صوتی و لرزه ای توپخانه آن شب را صبح کردیم . وقتی صبح برای نماز بیدار شدم با کمال تعجب دیدم که توپخانه ۲۰۳ میلیمتری ارتش پایین پای ما مستقر است و سر و صدای دیشب مال این میهمان ناخوانده بوده که دقیقا یک قبضه آن زیر سنگر ما مستقر و موقع شلیک ، گلوله های ۹۰ کیلو یی اش از بالای سر ما رد شده و خانه عراقی ها را ویران می کند !
این حکایت شب اول ، اما شب دومی که در آن سنگر خوابیده بودیم ، نزدیکی های سحر بود که صدای تیر اندازی با کلانش می آمد ، هم تک تیر ، هم یک رگبار … با سر و صدا بیدار شدم گفتم : خدایا عراق حمله کرده و تا دژ پیشروی کرده است ؟!
از سنگر بیرون آمدم دیدم نیروهای گردان عمار هستند که شب قبل برای انجام عملیات رفته بودند و چون ماموریت آنها منتفی شده در حال برگشت هستند و آقایان بسیجی در حال امتحان سلاح هایشان !!!

نظری بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فارسی سازی پوسته توسط: همیار وردپرس