داستان خواندنی پیدا شدن شهدای اندیمشکی عملیات خیبر+عکس
داستان پیدا شدن پیکر برخی از شهدای اندیمشکی عملیات خیبر از زبان بهمن بهمنیان رزمنده و جانباز ۸ سال دفاع مقدس، هنوزساعت۱۲ظهرنشده بود سوارموتورشدم وازسپاه زدم بیرون رفتم خونه هنوزلباساموعوض نکرده بودم تلفن زنگ زد برداشتم برادرفتح الله بهاروند بود فرمانده سپاه گفتم بفرما گفت یه جایی می خوام بفرستمت اگه میری بهت بگم گفتم کجاگفت نه اگه قطعامیری بگم گفتم باشه گفت پس برگرد سپاه توتلفن نمیشه بگم لباسام پوشید من رفتم سپاه اتاق فرماندهی اقای بهاروند بود وسردارعیدی من هم نشستم اقای عیدی گفت کانال خیبر پیدا شده بگفته یکی از بچه های تفحص وچون کانالها پرشدن نیاز به بیل مکانیکی و یه سری وسایل داریم گفتم من چکار می تونم بکنم اقای بهاروند گفت با مدیرکل راه اهن برای بیل مکانیکی و شهرداری برای کفی تریلی صحبت شده ولی نگفتیم برای چه کاری شما همین حالا میری اوناروتحویل می گیری و هرکدوم از نیروهای سپاه روکه احتیاج داری میبری حکم ماموریت رو اماده کردم همراه دوتا از بچه هایه سرباز ویه رسمی وبهشون گفتم به خانواده بگیت چند روزکارداریت ونمی اید ولی نگفتم براچی تا زمان حرکت .
وسایل مثل سرند و ببل وکلنگ و وسایل دیگه رو اماده کردم اقای بهاروند گفت تو فکر هیچی نباش هرچی نیاز داری بگو هم از نظر مالی و تجهیزات براهمین خیالم از طرف اقای بهاروند راحت بود چون واقعا فرمانده مقتدری بود وقولش قول بود عصراون روزماشین ووسایل رو اماده کردم و صبح روز بعد سراغ مدیرکل راه اهن رفتم تو جلسه بود منشی می خواست بعد از جلسه بهش بگه که کارش داریم که من طاقت نداشتم درزدم ورفتم تو یه لحظه همه ساکت شدن گفتم باعرض معذرت نمبتونستم بمونم جلسه تموم شه چون عجله دارم و اومدم برا بیل مکانیکی ورانندش همونجا مدیرکل به یکی از مهندسین تو جلسه گفت همراه ما بیاد وبیل وراننده روتحویل بده.
تریلی شهرداری رو اوردیم وبیل روبارزدیم و حرکت کردیم بسمت اهواز به پلیس راه قدیم که رسیدیم جلومون رو گرفتن که نمیشه تو این وقت شلوغی بااین کفی رد بشین زدیم کنار پلیس که رفت یواش به راهمون ادامه دادیم بسمت سراه جفیر عصر به اولین دژبان ارتش رسیدیم جلو مون رو گرفت و چون حکم ماموریت ما مهر حفاظت ارتش رو نداشت نمی گذاشت رد بشیم با مسئولشون درگیر شدم دیدم افتاد به خواهش کردن که اگه برید سه تا دژبان دیگه هم هست وبرامن دردسرمیشه بهش گفتم رئیس تو کیه گفت تو مقر اصلی در پادگان حمبد که فاصله ی زیادی نداشت.
همراه اون به مقرشون رفتم یه سروان از اون بتر اونجا بود ومیگفت فرمانده نیست رفته اهواز من اجازه ندارم ما مثل شما نیستیم اگه سرپیچی کنیم بیچاره میشیم دیدم جروبحث فایده نداره بهش گفتم برا خروج از اینجا که دیگه مشکلی نیست گفت نه فقط رفتن نامه می خواد سروته کردیم برگشتیم اهواز و بعد بسمت سوسنگرد حدود۱۰-۱۱شب رسیدم سپاه سوسنگرددژبان گفت باکی کارداری گفتم فرماندهی اقای مهدی بخشی تماس گرفت باداخل حاج مهدی اومد وقتی مارو با اون وسایل دید گفت این وقت شب اینجااینجوری چیکار میکنی رفتیم تو وجریان رو گفتم اونم فردا یه ماشین باراننده در اختیارمون گذاشت و ما از کنار حور الهویزه به طلائیه رسیدیم دژبانیهای مسیر حور زیر نظر سپاه سوسنگرد بودن.
به پاسگاه قدیم طلائیه رسیدیم بیل رو پیاده کردیم و کفی روبا یه نفرفرستادم برگرده وسایل رو تحویل بچه های گردان حمزه (ع)که برای تفحص اونجا اومده بودن دادم و بهمراه یکی از دوستان و راننده بیل مکانیکی که اونجا فهمیدم برادر شهید چشمه دار زاده است وکلی جروبحث که چرا شما اومدی گفت وقتی فهمیدم کار برا سپاه است خودم تقاضا دادم خلاصه رفتیم جلو تا مسیر رو ببینه و جایی که باید کار کنه رو اشنابشه بعد از بازدید مسیر بیل که از نوع زنجیری بود حرکت کرد و دوتا از بچه های تخریب که یکیشون محصل و اهل همدان بودویکیش بچه ی اقاجاری بود وکسی بود که اولین شهید یعنی جمال ذکائی مهر رو پیدا کرده بودو باعث پیدا شدن کانال شده بودجلوی بیل حرکت می کردن و مین های باقی مونده رو جمع می کردن .
بیل شروع کرد به کندن کانال بچه های گردان هم که بیشترشون اونایی بودن که خودشون تو عملیات خیبر بودن شروع کردن به چنگ زدن گلهایی که بیل بیرون می ریخت ومثل باستان شناسا زره زره این گل هاروچنگ میزدن بعضی وقتهایه مین یا تیکه های سیم خاردار میومد تو دستشون این کاررو تا تاریک شدن هوا انجام میدادن وبعدبیل رو پیش یه نفربر منهدم شده تو میدون مین می گذاشتن (چون زنجیری بودوحرکتش خیلی کند نمیشد هر روز بیاد عقب و برگرده زمان زیادی تلف میشد )به مقر می آمدن.
حدود دو ٬سه هفته این کار ادامه داشت وهر پلاک وشهید که پیدا می شد در کیسه های مخصوص که برا این کار اماده شده بود می گذاشتن و در چادری که با پارچه ی سبز وقرمزو چراغ های سبز و قرمز تزئین شده بود قرارمیدادن ولیست وآمار پلاک ها همراه با نام شهدا رو علامت می زدن من هم اماررو با نام شهدا به اهواز می اوردم و باتلفن به اقای بهاروند اطلاع میداد م تا برای مراسم تشیع برنامه ریزی کنن .
شهدای خیبر پس از ۱۱سال درسال۷۳به شهر مقاوم وشهید پرور اندیمشک بازگشتند وباشکوهترین تشیع در کنار دیگرشهدا در بهشت زهراءشهر ارام گرفتند برای شادی روح شهدا وسلامتی بچه های تفحص صلوات