سفیر خوزستان نقل از وبلاگ رهسپار قدیمی : قصه این عکس را تا کنون نگفته ام ! حقیقتش خودم هم تا یکی دو سال از وجود چنین عکسی بی خبر بودم . یک روز آن دست یک دوست دیدم و اتفاقا پرسید جریان این عکس چیست ؟ گفتم تو اول بگو این عکس را از کجا آورده ای ! ؟
اما حکایت این عکس :
در مرحله اول عملیات بیت المقدس ، سر ظهر بود و درگیری بشدت ادامه داشت . هنوز آن قسمت از جاده اهواز خرمشهر تسخیر نشده بود لذا دشمن بلحاظ اشرافی که به منطقه داشت همچنان ما را زیر آتش تیربارهای سنگین خود گرفته بود . در فاصله یک کیلومتری خط درگیری مستقر بودیم . من مشغول کار با بی سیم ها بودم که سر و صدایی شنیدم برگشتم و دیدم دوتا اسیر عراقی آورده اند عقب و یکی از برادران رزمنده با ادعای اینکه چند لحظه قبل این عراقی ها دوستش را شهید کرده اند قصد کشتن آنها را کرده بود ! اسیران عراقی به ما پناه آوردند و بر اثر شلیک رگباری همان شخص تیری به بازوی یکی از همرزمان خودش برخورد کرد و مجروح شد . من قصد کمک کردن به آن مجروح را برای سوار شدن به آمبولانس داشتم که نمی دانم چطوری شکار عکاس شدم !
بعد از انتشار ، بنظر برخی از دوستان قصه کمی ابهام دارد که عرض می کنم :
ما تقریبا یک خط عقب تر از صحنه درگیری بودیم ولی منطقه بخاطر اینکه هیچ عارضه طبیعی مثل پستی و بلندی های زمین را نداشت و از طرفی دشمن با استقرار بر جاده که ارتفاعی حدود چهار یا پنج متر از سطح زمین را داشت تا عمق نیروهای ما را می توانست زیر آتش تیربارهای خود داشته باشد . محل استقرار ما کنار یک پشته خاکی و چیزی شبیه سنگر تانک بود که ماشین فرماندهی را آنجا قرار داده بودیم و خودمان درگیر مسائل نیروها که در جلو با دشمن درگیر بودند . اینجایی که ما بودیم چون جان پناه خوبی بود تعدادی از این برادران که اسلحه ژ۳ داشتند نشسته بودند . وقتی اسیران عراقی را آوردند یکی از این ها بطرفشان هجوم برد و آن بیچاره ها که جانشان را در خطر دیدند به ما پناه آوردند و موقع شلیک زیر ماشین ما قایم شدند …