سفیر خوزستان نقل از وبلاگ الف دزفول: به بهانه آغاز محرم
بالانویس
«مهیار» جزء آن دسته از دانشجویانی است که تعاملی برادرانه با هم داریم. از آغازین روزهای بیماری برادرش حمید، در جریان آن بودم. مهیار شده بود پرستار حمید و من احساس می کردم او بیشتر از حمید درد می کشد.
بالانویس۲:
نمی دانم. حتما قسمت بود که «مهیار» این قصه را با بغض در این روزهای آغاز محرم برایم تعریف کند تا الف دزفول اولین پست ماه محرم را اینچنین آغاز کند. اما این مجال کم و این واژه های قاصر چگونه می تواند تفسیر درد و رنجی باشد که بیش از سه سال بر دوش خانواده اش سنگینی می کرد.
بالانویس ۳:
حمید کنار من و تو زندگی می کند. کمی آن طرف تر، یا این طرف ترش مهم نیست. فقط این مهم است که به برکت دعاهای مادرش توانسته است همین یکی دوماه پیش ، شفایش را از اهل بیت (ع) بگیرد.
محو شدن تومور سرطانی حمید و پزشک متخصصی که مبهوت تصویر« ام آر آی » می گوید :«در علم پزشکی پاسخی برای این اتفاق ندارم» همه و همه می خواهد مرا و تو را به خود بیاورد که فاطمه(س) و اولادش همین نزدیکی ها هستند. فقط آدم باید دلش را متصل کند. همین.
امام حسین (ع) شیشه عطر است
روایت شفا گرفتن حمید،برادر یکی ازعزیزترین دانشجویانم که بیش ازسه سال با سرطان دست و پنجه نرم کرد
حمید فقط ۲۴ بهار را تجربه کرده است و در اوج دنیای زیبای جوانیش ، توی تهران دستش بند شده است به کار. سیزده به در سال ۹۰ را هیچگاه فراموش نمی کند و آن فوتبال آخر را که با مهیار بازی کردند.
کم کم درد کمر شروع می شود. حمید زنگ می زند و جریان را به مهیار می گوید. اول همه چیز عادی به نظر می رسد اما آنگاه که دکتر آزمایشات و عکس ها را نگاه می کند رو به حمید می گوید : «کسی همراهت هست؟» و همین یک جمله خودش گویاست که خبری بد باید در راه باشد. حمید تنها بودنش در تهران را به دکتر می گوید و دکتر رو به حمید سرآغاز سرنوشت تلخی را خبر می دهد که حمید را تا رسیدن به خانه مبهوت می کند.
«یک تومورسرطانی کنار مهره ۵ است و رسیده است به نخاع. . . » شاید بقیه حرف های دکتر را حمید دیگر نشنیده باشد. دردهای حمید روز به روز بیشتر می شود. قوی ترین مسکن ها هم دیگر اثر ندارد.
مهیار آن روز که می رود راه آهن اندیمشک تا حمید را بیاورد خانه، با یک مشت پوست و استخوان روبرو می شود که نمی تواند قدم از قدم بردارد.
تیرماه نوبت اولین عمل جراحی حمید است. عمل، هفت ساعت به طول می انجامد و دکتر پس از عمل به مهیار می گوید: «عمل سختی بود. یک بار هم رفت و او را برگرداندیم. بروید دعا کنید تومور دوباره رشد نکند»
روزهای بعد از عمل روزهای سختی است. « متادون » و « ترامادول » که هیچ آمپول « پتیدین » هم اثری کوتاه دارد. دو سه بار هم حمید را آنژیو می کنند تا شاید بشود رشد تومور را متوقف کرد، اما تومور دوباره رشد می کند و می شود مثل روز اول.
دکترها بجز دعا و توسل راهی پیشنهاد نمی کنند. خانواده مهیار و خصوص مادرش امام زاده ای را بدون توسل باقی نمی گذارند.
شب ها فقط می توانند با گریه نظاره گر درد کشیدن حمید باشند، بدون اینکه کاری از دستشان بر بیاید. دکتر قبول نمی کند دوباره حمید را عمل کند. اصرارهای مکرر مهیار باعث می شود دکترها کمیسیون تشکیل بدهند و با گرفتن صدجور رضایت نامه و تعهد ، دوباره حمید را ببرند زیر تیغ جراحی.
این وسط مادر است که بی خیال تخصص و تبحر دکترها فقط دل بسته است به اهل بیت(ع). قبل از عمل حمید را برمی دارند و می روند امام زاده «مومد حسن».
توی راه بازگشت مینی بوس خراب می شود. زائرهای امام زاده از مینی بوس پیاده می شوند. جوانی آرام از کوه دارد می آید پایین. مادر مهیار چشمش به جوان خیره می ماند. یکراست می رود سمت حمید و دستش را می گذارد روی شانه اش و می گوید :«تو حاجتت را گرفتی و خوب می شوی» و می رود.
حمید مبهوت ماجرا می ماند که این جوان که بود و وقتی مادر از او می پرسد این جوان که بود و چه گفت، حمید حکایت را تعریف می کند.
نور امیدی در دلهای حمید و مادر جوانه می زند و تابستان ۹۱ دوباره حمید می رود زیر تیغ دکترها. این بارعمل بیش از هفت ساعت به طول می انجامد و دکترها به مهیار می گویند:« چند بار رفت و برگشت. دعا کنید برایش. اگر این بار تومور برگردد، دیگر نمی توان کاری کرد.»
دوباره حمید می ماند و خانواده ای که فقط باید نظاره گر درد کشیدن حمید باشد. این بار اثر داروهای مسکن هم اضافه می شود به داستان و حمید دچار تشنج هایی شدید می شود.
هنگام تشنج مهیار باید سریع خودش را برساند به حمید. دستش را بگذارد لای دندانهای حمید تا دندانهایش قفل نشود و زبانش را گاز نگیرد. افتادن بر روی زمین و لرزش شدید دست ها و بقیه آنچه که درد روی درد می افزاید.
باز هم آنژیو و باز هم بازگشت تومورو باز هم درد و آه و تشنج و باز هم مادری که دست از توسل بر نمی دارد.
مادری که یک بار در روضه حضرت قاسم آنقدر ناله می زند تا بیهوش می افتد روی زمین.
شیمی درمانی ، لیزر و . . . اثر نمی بخشد. سال ۹۲ هم با شب های دراز و پر دردش برای خانواده حمید سپری می شود و دکترها دیگر به هیچ وجه حاضر به جراحی حمید نمی شوندو رسما حمید را جواب می کنند.
ابتدای سال ۹۳ دکترها خبر از فلج شدن قریب الوقوع حمید می دهند. خانواده جز توسل و دست به دامان اهل بیت (ع) شدن راهی نمی بینند تا اینکه . . .
شهریورماه ۹۳ خواهر مهیار تصاویر «ام آر آی » حمید را می برد تهران پیش دکترش.
تلفن مهیار زنگ می خورد . مهیار هنوز سلام را نگفته است که با گریه و فریاد خواهر مواجه می شود. دستهای مهیار سست می شود و بدنش یخ می کند. مهیار منتظر شنیدن بدترین خبر عمرش است که در نهایت بهت صدای خواهرش پیامی دیگر دارد:
«مهیار ! حمید خوب شد»
مهیار باورش نمی شود. هم اینطرف تلفن اشک است و هم آنطرف.
گریه در گریه گم می شود و مهیار از آن طرف گوشی چنین می شنود: «دکتر عکس ها را که دید چندین بار وراندازشان کرد.عکس های قبلی را هم دید. بعداز آن متعجب گفت: تومور را نمی بینم.»
گفتم : «دکتر یعنی چه ؟»
دکتر گفت: «در علم پزشکی جوابی برایتان ندارم. فقط می توانم بگویم معجزه شده. همین»
انگار کن بهشت را داده باشند دست مهیار.
خواهر و برادر با هم زار می زنند و خبر به سرعت باد می پیچد توی خانواده مهیار.
آزمایش ها دوباره تکرار می شود ولی هم دکتر تهران و هم دکتر اهواز حمید تایید می کنند که دیگر خبری از تومور نیست.
و در این میان شادی مادر از همه زیباتر است و دیدنی تر. مادری که توانست با توسل به اهل بیت(ع) عمری دوباره برای فرزندش از خدا بگیرد.
و امروز حمید دیگر آن حمید پوست و استخوان شده نیست. درد ندارد و تشنج نمی کند. هر روز دارد ورزش می کند و روز به روز دارد بهتر و شاداب تر می شود.
حمیدی که نام پسر خاله شهیدش را به ارث برده است، امروز سندی است بر حقانیت اهل بیت (ع) و امیدی نو برای آنانکه اسیر ناامیدی هستند در گرفتاری هایشان.
اهل بیت(ع) همین نزدیکی هستند. چشم هایمان را باید بشوییم و جور دیگر ببینیم.
امام زمانمان هست و منتظر ماست تا بسویش قدم برداریم.
خودمان هستیم که موجب فاصله می شویم.
وگرنه اهل بیت (ع)مثال شیشه عطرند. یادم نمی رود آنگاه که برای حاج حسین آل مبارک یک مطلب نوشتم و عنوانش را گذاشتم : «حاج حسین شیشه عطر است» به من گفت : «من ملا حسینم. برو بنویس امام حسین(ع)شیشه عطر است»
قسمت بود، این خواسته حاج حسن آل مبارک بماند تا امروز.
مردم. امام حسین(ع) شیشه عطر است. درب عطر که باز می شود، همه بوی خوش استشمام می کنند . مگر اینکه کسی خودش را محروم کند.
امام حسین (ع) شیشه عطر است. همین نزدیکی ها. عطرش کم کم دارد به مشام می رسد.
جامه های مشکی را آماده کنید.
باز این چه شورش است که در خلق عالم است . . . . .