هنوز چند قدمی جلونرفته بودیم وهنوز گروهان اول کامل داخل شیارنشده بود ومابقی گردان در معبر میدان مین بودند که یک عراقی داشت به سمت ما می آمد بابچه های اطلاعات مشورت می کردم که چه کنیم که یکی از بچه ها نارنجکی برای اوانداخت بلافاصله در گیری با افراد داخل سنگرها شروع شد سنگر اولی ودومی را بچه ها زدند شاید سنگر سومی بود که مقاومت می کرد برادر عباس عیدی معاون گردان آرپی جی یکی را گرفت وشجاعانه از شیار رفت بیرون ومستقیم ایستاد مقابل سنگر دشمن وشلیک کرد کاری که من هنوز که هنوز است اورا تحسین می کنم چرا که ایستادن سرپا بازی بامرگ بود چه رسد بیرون رفتن از شیار که خطر مین گذاری هم داشت ما به سرعت به جلو دویدیم به یک سه راهی رسیدیم نیروها را به دوگروه تقسیم کردیم گروهی سمت راست وگروهی سمت چپ خودم سمت چپ رفتم
بنام پروردگار بی همتا
زندگی میدان امتحان است،جنگ وصلح هردو برای امتحان است همانطور که فقروغنا امتحان است ،سیاست ودیانت هم امتحان است ،تنها یک چیزهدف است آنهم انسان شدن است،اگر روزی بتوانیم صادق باشیم یعنی ظاهروباطن یکی ،کاظم باشیم یعنی غضب خود را فرونشانیم مگرجایی که خدا غضب می کند،عادل باشیم یعنی آنطور که در حق خودمان بخشش می کنیم بادیگران هم چنین باشیم ،ستارباشیم یعنی عیوب دیگران را نبینیم،حافظ باشیم نگهبان خیرونیکی،خادم باشیم هرجا کاری زمین است برداریم،ناظم باشیم هردردی را از راهش درمان کنیم،ودیگرصفات حسنه را در خود دیدیم پس تازه شروع کرده ایم در جاده حقیقت قدم زدن باید رفت ورفت تا به خود رسید تا به خویشتن خویش تا به خدا رسید البته انشاالله با توکل ورضا وتسلیم التماس دعا
اما بعد جان من جوانی ۲۲ ساله بودم پشت خاک ریزجبهه طلائیه سال ۱۳۶۲ دفاع مقدس گردان قادم اندیمشک خدا دلی داده بود که خطرکردن عادت شده بود برای دفاع از حق بارقبل که در هلاویه مجروع شدم خیلی رنج کشیدم این بار درمیان دوستان قبل عملیات هرکس خواسته اش را ازخدا می گفت من گفتم از خدا می خواهم مرا یا ببرد یا سالم برگرداند ،اما غافل از آنکه خدا مارا باچیزی که دوست نداریم پرورش میدهد،حدود دوساعت از غروب آفتاب گذشته بود فرمانده گردان صدایم زد وگفت بیفت جلوگردان وحرکت کن،من نفراول، گردان پشت سرمن یعنی بعد من گروهان اول وبعد گروهان دو وبعد سه ،جلویم تخریب چی ها وجلوی آنها دوسه نفر از اطلاعات لشگر ویک تیم ویژه به سرپرستی برادر غلام رضا خلیل دشتی که قرار بود بعد ورود به شیار دشمن تمام گردان به سمت راست برود وآنها مامور باشند سمت چپ را ببندند که از پشت سر محاصره نشویم ،کمی بعد از عبور از خاک ریزخودمان میدان مین دشمن شروع میشد ،پاک سازی میدان مین خیلی طول کشید حداقل ۵ ساعت چرا که دشمن مدام منورهای خوشه ای پرتاب می کرد ،این منورها منطقه وسیعی را کاملا روشن می کردند وزمان بیشتری توی آسمان می ماندند ،در دوطرف میدان مین نوارسفیدرنگی کشیده میشد ودر هرچند قدمی یک قرص شب نما که روی چوبی به ارتفاع حدود ۳۰سانتیمتر نصب شده بود وفقط از یک طرف یعنی از سمت ایران نورانی بود منظره اتوبانی را در آن تاریکی به یاد می آورد ،در دوطرف نوارهای سفید رنگ انواع مین های کوچک وبزرگ خنثی شده توسط تخریب چی هاروی زمین چیده شده بودند در مدت پاک سازی میدان مین مدام منورهای خوشه ای پرتاب میشد که می بایست روی زمین خوابیده باشیم ودر تمام مدت تیربار دشمن همراه با پرتاب خمپاره در اطراف ما اصابت می کرد بعداً شنیدم شهید فردچیان در یکی از دفعات که روی زمین خوابیده بودیم ازناحیه سرمورد اصابت تیربارقرار گرفته وبه شهادت رسیده ،مدت زمان ماندن منورها آنقدر طولانی بود که احتمال داشت بعضی از نیروها روی زمین خوابشان ببرد لذا فرماندهان گروهان ودسته مراقب بودند که کسی خوابش نبرد ،بالاخره به شیارعراقی هارسیدیم بعد از بریدن سیم خاردار وارد شیارشدیم ،در ابتدای ورودی شیار تیم ویژه به سمت چپ رفت وتمامی گردان به دنبال من به سمت راست آمد ، دیدم در جلوی ما بین بچه های اطلاعات لشگر وتخریب چی ها جدل هست پرسیدم چی شده ،تخریب چی ها می گفتند وظیفه ما تا اینجا بوده چون سلاح نداریم باید برگردیم عقب اما بچه های اطلاعات می گفتند باید بمانند شاید نیاز شد ،من برای آنکه غائله بخوابد ودر آن سکوت شیار دشمن از حضور ما مطلع نشود گفتم بگذارید برگردند نیازی نیست که برگشتند هنوز چند قدمی جلو نرفته بودیم وهنوز گروهان اول کامل داخل شیارنشده بود ومابقی گردان در معبر میدان مین بودند که یک عراقی داشت به سمت ما می آمد بابچه های اطلاعات مشورت می کردم که چه کنیم که یکی از بچه ها نارنجکی برای اوانداخت بلافاصله در گیری با افراد داخل سنگرها شروع شد سنگر اولی ودومی را بچه ها زدند شاید سنگر سومی بود که مقاومت می کرد برادر عباس عیدی معاون گردان آرپی جی یکی را گرفت وشجاعانه از شیار رفت بیرون ومستقیم ایستاد مقابل سنگر دشمن وشلیک کرد کاری که من هنوز که هنوز است اورا تحسین می کنم چرا که ایستادن سرپا بازی بامرگ بود چه رسد بیرون رفتن از شیار که خطر مین گذاری هم داشت ما به سرعت به جلو دویدیم به یک سه راهی رسیدیم نیروها را به دوگروه تقسیم کردیم گروهی سمت راست وگروهی سمت چپ خودم سمت چپ رفتم وصلوات الله ایهاالشهدا التماس
راوی برادر رزمنده فتح الله بهاروند