کلمن مادر بزرگ !

 

در آستانه میلاد خجسته رسول مهربانی و رحمت

حضرت  محمد  (صل الله و علیه و آله )

و حضرت صادق آل محمد (ع)

قصد دارم گل لبخندی

بکارم …

اوایل اردیبهشت سال ۱۳۶۵  در اردوگاه پلاژ مستقر بودیم . حاج عبدالحسین خضریان فرمانده دلاور جبهه ها و فرمانده وقت گردان بلال رفته بود دزفول تا سری به خانواده بزند در برگشت یک کلمن قدیمی با خودش آورد . گفتم عجب کلمنی ! این عتیقه را از کجا آوردی ؟ ! چون کلمن اصل امریکایی بود و آن زمان اصلا همچین کلمنی در بازار یافت نمی شد . گفت  : رفته بودم منزل مادر بزرگم سری بزنم  و این کلمن را آنجا دیدم . بهش گفتم هوا گرم است و بچه ها به آب خنگ احتیاج دارند ، این کلمن را می دهی ببرم جبهه ؟ گفت : به یک شرط ، سالم ببری و سالم برگردانی ! من هم قول دادم که آن را دوباره برگردانم . بچه ها مواظبش باشید ! من به مادر بزرگ قول داده ام ! گفتم خیالت راحت خودم مواظبش هستم …

چند روز بعد به منطقه رفتیم کلمن را هم با خود بردیم و مواظب بودیم تا این امانت مادر بزرگ طوریش نشود ! اردوگاه پلاژ ، منطقه پیچ انگیزه ، روستای چوئیبده ، خط پدافندی فاو ، اینها ماموریت هایی بود که کلمن پا به پای ما آمده بود . و ما مراقب بودیم که آسیبی  به آن نرسد . وقتی ماموریتمان به پایان رسید ، هنگام برگشت از فاو موقعی که  قصد عبور از رودخانه اروند را داشتیم ، قدری معطل شدیم چون یدک کشی که خودروها را جابجا می کرد آن طرف آب بود و تردد به کندی صورت می گرفت لذا ترافیک بود و ماشین ها برای عبور کلی معطلی داشتند . نزدیکی های ظهر بود و چون هوا گرم شده بود من کلمن را از داخل ماشین بیرون آوردم تا بچه ها آب بخورند . بعد هم که نوبت عبورمان رسید و عجله داشتیم برای سوار شدن و برگشتن  ، متاسفانه این عتیقه مادربزرگ و امانتی که این همه مدت از آن مراقبت کرده بودیم ، همانجا کنار ساحل فاو جا ماند و بعد از اینکه به روستای چوئیبده رسیدیم ( حدودا دو سه ساعت بعد ) و وسایل را پیاده کردیم ، دیدم خبری از کلمن نیست ! از بچه ها سوال کردم کسی آن را ندیده بود . فهمیدم که ای دل غافل ! چه فاجعه ای به بار آمده است ! کلمن مادر بزرگ  …

نقل از وبلاگ رهسپارقدیمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *