انتخاب خداوند
نفر اول سمت چپ
حمید مریدی ، ستاره ای دیگر از آسمان ذخیره سپاه دزفول
، انتخاب خداوند در سحرگاه نهم اسفند ۱۳۶۲ .
سفیر:حمید در خانواده ای که ایمان و اعتقاد به خداوند متعال در آن موج می زند ، متولد می شود . خانواده اش از نظر مالی ضعیف و مرحوم پدرش کارگری ساده است که با توکل به خدا و این اعتقاد که رزق و روزی کارگری برکت خاص خودش را دارد ، امورات زندگی را می چرخاند . این خانواده دو شهید تقدیم راه خدا می کند ، رحمن برادر بزرگتر حمید که در اوایل جنگ و در کسوت سربازی در منطقه دب حردان به شهادت می رسد و حمید که رهرو راه برادر شده چند کیلومتر آن طرفتر و چند سال بعد به او ملحق می شود .
محمد از همرزمان حمید می گوید :
حمید را از دوران کودکی و قبل از انقلاب ، زمانی که در مسجد و در حلقه جلسه قرائت قرآن همراه شهید عزیز امینی خواه بودیم ، می شناختم . دوره آموزشی ذخیره سپاه را با هم و قبل از چنگ تحمیلی در پادگان کرخه دزفول گذراندیم . با شروع جنگ و تشکیل ستاد ذخیره سپاه دزفول ، حمید جزء نخستین کسانی بود که در آنجا حضور پیدا کرد و در تمامی فعالیت های فرهنگی و تبلیغی و رزمی ستاد حضور فعالانه ای داشت . صوت دلنشین او در قرائت قرآن و دعا هنوز در گوشم طنین انداز است . او در امورات شخصی بسیار منظم بود .
درعملیات بیت المقدس ، وقتی در اردوگاه دارخوین بودیم ، یک روز حمید که با تجهیزات نظامی برای قرائت قرآن سر صبحگاه حاضر شد ، پس از تلاوت قرآنش ، آقای چاییده ، معاون گردان از او خواست تا همانجا روبروی بچه ها بایستد ! و حمید تا پایان مراسم صبحگاه آنجا ماند . بعد از صبحگاه آقای چاییده با نشان دادن حمید ، خطاب به نیروها گفت : همه شما باید حمایل و تجهیزات خود را مثل او ببندید ! من دقت کردیم دیدم ، حمید چقدر منظم همه تجهیزات خود را جاسازی کرده و با کش محکم کرده است . . .
حمیدرضا دیگر همرزمش می گوید :
بعد از اتمام عملیات فتح المبین به اتفاق برادران ناصر صندوق ساز و حمید مریدی تصمیم گرفتیم برای زیارت حضرت احمد بن موسی (ع) –شاه چراغ – به شیراز برویم تا هم زیارتی کرده باشیم و هوایمان عوض شده باشد . وقتی به شیراز رسیدیم هوا به شدت سرد بود ، برف شدیدی می بارید . برای اسکان و استراحت به سپاه شیراز رفتیم و وقتی خود را معرفی کردیم و دانستند رزمنده و بسیجی هستیم ما در نمازخانه جا دادند . از شدت سرما به بخاری نمازخانه پناه آوردیم و جرات نمی کردیم از کنار بخاری دور شویم ! شب هم همان کنار بخاری خوابیدیم . نیمه های شب از خواب بیدار شدم متوجه شدم که حمید و ناصر نیستند ، نگاه کردم دیدم هر کدام گوشه ای از نماز خانه بی خیال سرما مشغول عبادت و نماز شب هستند . . .
دو سه روز بعد قرار شد به اصفهان برویم و سری به یکی از دوستان طلبه (شهید حسین رئوفی ) بزنیم . وقتی به اصفهان رسیدیم ، دیدیم حسین آماده بیرون رفتن است ، مردد شده بود بین رفتن و ماندن . گفتیم اگر مزاحمیم می رویم ! گفت نه یکی از طلبه ها بیمارستان است و نیاز فوری به خون دارد می روم ببینم چه کار می توانم برایش بکنم . وقتی گروه خونی اش را گفت ، حمید مریدی خندید و گفت نگران نباش من همراه تو می آیم جون گروه خونی من همین است ! حمید علیرغم خستگی راه بدون معطلی با حسین راهی بیمارستان شد و خون خودش را به آن طلبه ای که نمی شناخت اهداء کرد . . .
حمید در مدت زمان کوتاهی بعد از پیوستنش به نیروهای اطلاعات عملیات لشکر ، پله های ترقی را طی کرد بطوری که در زمان شهادت ، جانشین معاونت اطلاعات عملیات تیپ ۲ لشکر ۷ ولی عصر (عج) گردید . سرانجام در سحرگاه نهم اسفند ۱۳۶۲ در حال بازگشت از ماموریت شناسایی به اتفاق چند نفر از همرزمان ، براثر انفجار خمپاره ای که نزدیک خودروی ایشان اصابت می کند از میان سرنشینان فقط حمید انتخاب و مسافر بهشت می شود . . .
متن زیر آخرین دست نوشته حمید قبل از عملیات خیبر است .
حمید مریدی ، ستاره ای دیگر از آسمان ذخیره سپاه دزفول
، انتخاب خداوند در سحرگاه نهم اسفند ۱۳۶۲ .
سفیر:حمید در خانواده ای که ایمان و اعتقاد به خداوند متعال در آن موج می زند ، متولد می شود . خانواده اش از نظر مالی ضعیف و مرحوم پدرش کارگری ساده است که با توکل به خدا و این اعتقاد که رزق و روزی کارگری برکت خاص خودش را دارد ، امورات زندگی را می چرخاند . این خانواده دو شهید تقدیم راه خدا می کند ، رحمن برادر بزرگتر حمید که در اوایل جنگ و در کسوت سربازی در منطقه دب حردان به شهادت می رسد و حمید که رهرو راه برادر شده چند کیلومتر آن طرفتر و چند سال بعد به او ملحق می شود .
محمد از همرزمان حمید می گوید :
حمید را از دوران کودکی و قبل از انقلاب ، زمانی که در مسجد و در حلقه جلسه قرائت قرآن همراه شهید عزیز امینی خواه بودیم ، می شناختم . دوره آموزشی ذخیره سپاه را با هم و قبل از چنگ تحمیلی در پادگان کرخه دزفول گذراندیم . با شروع جنگ و تشکیل ستاد ذخیره سپاه دزفول ، حمید جزء نخستین کسانی بود که در آنجا حضور پیدا کرد و در تمامی فعالیت های فرهنگی و تبلیغی و رزمی ستاد حضور فعالانه ای داشت . صوت دلنشین او در قرائت قرآن و دعا هنوز در گوشم طنین انداز است . او در امورات شخصی بسیار منظم بود .
درعملیات بیت المقدس ، وقتی در اردوگاه دارخوین بودیم ، یک روز حمید که با تجهیزات نظامی برای قرائت قرآن سر صبحگاه حاضر شد ، پس از تلاوت قرآنش ، آقای چاییده ، معاون گردان از او خواست تا همانجا روبروی بچه ها بایستد ! و حمید تا پایان مراسم صبحگاه آنجا ماند . بعد از صبحگاه آقای چاییده با نشان دادن حمید ، خطاب به نیروها گفت : همه شما باید حمایل و تجهیزات خود را مثل او ببندید ! من دقت کردیم دیدم ، حمید چقدر منظم همه تجهیزات خود را جاسازی کرده و با کش محکم کرده است . . .
حمیدرضا دیگر همرزمش می گوید :
بعد از اتمام عملیات فتح المبین به اتفاق برادران ناصر صندوق ساز و حمید مریدی تصمیم گرفتیم برای زیارت حضرت احمد بن موسی (ع) –شاه چراغ – به شیراز برویم تا هم زیارتی کرده باشیم و هوایمان عوض شده باشد . وقتی به شیراز رسیدیم هوا به شدت سرد بود ، برف شدیدی می بارید . برای اسکان و استراحت به سپاه شیراز رفتیم و وقتی خود را معرفی کردیم و دانستند رزمنده و بسیجی هستیم ما در نمازخانه جا دادند . از شدت سرما به بخاری نمازخانه پناه آوردیم و جرات نمی کردیم از کنار بخاری دور شویم ! شب هم همان کنار بخاری خوابیدیم . نیمه های شب از خواب بیدار شدم متوجه شدم که حمید و ناصر نیستند ، نگاه کردم دیدم هر کدام گوشه ای از نماز خانه بی خیال سرما مشغول عبادت و نماز شب هستند . . .
دو سه روز بعد قرار شد به اصفهان برویم و سری به یکی از دوستان طلبه (شهید حسین رئوفی ) بزنیم . وقتی به اصفهان رسیدیم ، دیدیم حسین آماده بیرون رفتن است ، مردد شده بود بین رفتن و ماندن . گفتیم اگر مزاحمیم می رویم ! گفت نه یکی از طلبه ها بیمارستان است و نیاز فوری به خون دارد می روم ببینم چه کار می توانم برایش بکنم . وقتی گروه خونی اش را گفت ، حمید مریدی خندید و گفت نگران نباش من همراه تو می آیم جون گروه خونی من همین است ! حمید علیرغم خستگی راه بدون معطلی با حسین راهی بیمارستان شد و خون خودش را به آن طلبه ای که نمی شناخت اهداء کرد . . .
حمید در مدت زمان کوتاهی بعد از پیوستنش به نیروهای اطلاعات عملیات لشکر ، پله های ترقی را طی کرد بطوری که در زمان شهادت ، جانشین معاونت اطلاعات عملیات تیپ ۲ لشکر ۷ ولی عصر (عج) گردید . سرانجام در سحرگاه نهم اسفند ۱۳۶۲ در حال بازگشت از ماموریت شناسایی به اتفاق چند نفر از همرزمان ، براثر انفجار خمپاره ای که نزدیک خودروی ایشان اصابت می کند از میان سرنشینان فقط حمید انتخاب و مسافر بهشت می شود . . .
متن زیر آخرین دست نوشته حمید قبل از عملیات خیبر است .
نقل از وبلاگ رهسپار قدیمی