- جمعه, مرداد 10, 1393, 2:59
- دل نوشته, ویژه
- 497 بازدید
سفر خوزستان بنقل ازفاش نیوز- یک سالی هست که میهمان ما شده. یک مخاطب پیگیر، دلسوخته و دردمند! مهمانی که گاهی با اشک، گاهی با درد دل و گاهی با درخواست کمک به خانه فرهنگ ایثار و شهادت می آید و دلتنگی هایش سخت دلتنگمان می کند.
اوایل که شروع کرد و از دردهایش برایمان نوشت شاید به دلیل کثرت نوشته هایی از این دست خیلی متوجه وخامت اوضاع زندگی اش نبودیم. هرچند هیچ گاه هم بی توجهی نکردیم و ما هم نزدیک به یک سال است که با او در این مسیر همراه و هم قدم شده ایم شاید غیر از دلداری دادن، کار دیگری هم از دستمان برآید که برایش به انجام برسانیم.
ولی ...
ادامه مطلب
- پنجشنبه, خرداد 1, 1393, 13:11
- دل نوشته, مقالات و یادداشت ها
- 586 بازدید
به گزارش سفیر خوزستان بنقل از وبلاگ الف دزفول : این روزها خیلی توی خودم هستم. سر کار. توی کلاس درس. توی خانه. حتی مسجد. خیلی دلم می گیرد و مدام بغض می آید سراغم . شده ام مثل بچه ها. مدام باید با خودم خلوت کنم. تنها چیزی که آرامم می کند همین است. این تنها نسخه ای است که تا آن را نپیچم ، روی آرامش را نمی بینم. این روزها هم که دلیل برای بغض کردن که هیچ ، برای فریاد زدن ...
ادامه مطلب
- پنجشنبه, فروردین 21, 1393, 12:34
- دل نوشته
- 402 بازدید
اگر اهل عبرت هستیم دو کلمه ی حرف شهید، کافی است، خودتان بخوانید:
دست نوشته ی شهید مسعود خشت چین
خدایا، تو دانی که چون شمع ذوب می شویم آب می شویم. ما از مردن نمی هراسیم اما می ترسیم و ترسمان از این است که بعد از ما ایمان را سر ببرند و اگر نسوزیم هم که روشنایی می رود و جای خود را به شب می سپارد. راستی چه باید کرد؟ از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از سوی دیگر باید شهید شویم تا آینده بماند.
ادامه مطلب
- جمعه, اسفند 9, 1392, 2:30
- دل نوشته
- 1,130 بازدید
دو ماه پبش که یشنهاد دبیری یادواره شهدای بی سیم چی شمال خوزستان بمن داده شد در دوراهی عجیبی گرفتار شده بودم از یکطرف خستگی و مشکلات جسمی و اعزام به حج عمره و از یکطرف عشق یه کار و یاد شهدا
عقل می گفت برو و استراخت کن .بیا برو به طواف خانه خدا .به زندگیت برس .برای چه می خواهی وارد این برنامه سنگین شوی که بعدا عده ای بیایند با ایراد گرفتن و کار شکنی کردن روی اعصابت راه بروند یا بازبی تفاوتی و بی مسئولیتی بعضی ها را ببینی و دوباره با اعصابت مشکل پیدا کنی
ولی دل می گفت سید برو ...
ادامه مطلب
- یکشنبه, دی 29, 1392, 7:40
- دل نوشته
- 516 بازدید
بسم الله الرحمن الرحیم
وَالَّذِينَ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ،وَيَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ وَالَّذِينَ يَقُولُونَ:سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ
هر چه بیشتراز شهیدان نوشته شود حال و هوایمان تلطیف می گردد.
و در این همه راه های گشوده شده در این روزهای سخت، به راه صمیمی دیروز بهتر می اندیشیم و نزدیکی و دوری را تخمین زده ؛ به گزینشی بهتر می پردازیم و فضای دلربا تری برایمان جلوه می کند. آن فضا و صدای معطری که در دل یاران طنین انداز شد و پیوستگی های مادی را گسست و گسست های معنوی را زدود و معنا رابه قلوبشان پیوند زد و مقصود را مطلوب کرد و مطرودها را به کنج پرتزاحم دنیا نشاند....
ادامه مطلب
- دوشنبه, آبان 27, 1392, 16:48
- دل نوشته
- 364 بازدید
من امشب همه زخمهایم را با خود آورده ام تا شریک و شاهد سالهای غربتم باشند. من امشب با بغضی که سالهاست در گلویم آشیانه کرده آمده ام تا خود را از هق هقی که می آید و نمی آید رها کنم. من امشب با شانه هایی خسته از باری گرانسنگ آمده ام شانه هایی که بر آنها نشانی از رعنا قامتان این محل نقش بسته است و همین چندی پیش بود که یکی از آن کربلاییان را که او را خوانده بودند بردیم و در خاک کردیم. ابراهیم را می گویم که بی خبر رفت و من امشب همه دردم و یکی بگوید من با اینهمه زخم و درد و داغ چه کنم
بچه های همین ...
ادامه مطلب
- چهارشنبه, آبان 15, 1392, 18:36
- دل نوشته
- 812 بازدید
مطلبی را که در ادامه می خوانید دل نوشته ای است بیاد شهدای محله کرناسیان که انشاءالله در یادواره شهدای این محله قرائت خواهد شد.در نگارش این مطلب از نوشته های برادر عزیز مهران موحد فر از بچه های رزمنده مسجد کرناسیان و نثر ادبی برادر عبدالرحیم سعیدی راد بهره برده ام...
چه شبی است امشب...! امشب قرار است قصه بگوئیم...! قصه غریبی شهدائی که «دز» آشنای نم نم اشک های شبانه شان بوده است...
امشب همه زخمهایم را با خود آورده ام تا شاهد غربتم باشند...
امشب با بغضی که سالهاست در گلویم آشیانه کرده آمده ام تا خود را از هق هقی که می آید و نمی آید رها کنم...
امشب با ...
ادامه مطلب
- دوشنبه, آبان 13, 1392, 1:34
- دل نوشته
- 729 بازدید
ساعتی از غروب گذشته است. بازهم خسته از یک روز پرفراز و نشیب دارم از دانشگاه برمی گردم سمت خانه. مثل همیشه سنگین و بغض آلود از حال هوای مه گرفته محیطی که مجبورم تحملش کنم.
مسیرم را تغییر می دهم به سمت شهیدآباد.
درخلوت و سکوت آنجا، احساس آرامشی عجیب به من دست می دهد. کمی قدم می زنم بین ردیف ردیف عشق فراموش شده و زیر لب زمزمه می کنم هرآنچه را که بر دلم سنگینی می کند.
اشک هایم را با آستین لباسم پاک می کنم ومی آیم و می نشینم روی سکوی سیمانی ابتدای یک ردیف و به تصویر مقابلم خیره می شوم . ( همین تصویر پایین)
عاشق این ...
ادامه مطلب
- شنبه, آبان 4, 1392, 23:22
- دل نوشته
- 515 بازدید
گفتن ازاوچیزی نمانده است جزراه ناتمام:
سربرگ زندگیم حسرتی است ازدوربودن ازشما و خاطرات آن روزهای باشمابودن بار سنگینی بر وجودم گذاشته است وجداشدن ازراه شما مرا از دیدن حقیقت محروم ساخته ودل رادلبسته دنیا کرده؛ عمرم به نیم گذشت و تازه فهمیدم که عشق هم وجود دارد، و برای زندگی کردن باید عاشق باشی و مانند این آدمیان ماده طلب، عمر را تَلَفگاه روزگار نکنی؛ درشهادت سری است که فقط شهیدان از آن آگاهند و ما چه می دانیم که شهید ان چگونه به مرحله ای رسیدندکه کارشان فقط برای رضای حق بود، نمازشان بوی بندگی می داد، دعایشان بوی دلتنگی ...
ادامه مطلب