- جمعه, خرداد 23, 1393, 8:39
- مقالات و یادداشت ها, ویژه
- 900 بازدید
قرارمان این نبود
بیایید دوباره رزمنده شویم
باز هم 14 خرداد و مرور خاطرات آن اتفاق که هستی مان را از ما گرفت. خاطرات آن صبح، آن صبحی که ای کاش هیچگاه آفتابش طلوع نکرده بود.
دلم می گیرد و باز بغض می کنم. اتفاقاتی که این روزها دور وبرم رقم خورده است، مرثیه عروج امام را کم دارد تا بغضم را به گریه تبدیل کند.
بر می گردم به سال های جنگ. به آن بهشت هشت ساله ای که تکرار نخواهد شد. به آن روزهایی که به فرمان پیر و مرادمان همه چیز را رها کردیم و با آنکه چهارده پانزده سال بیشتر نداشتیم ، اسلحه گرفتیم دستمان. حرفی که می زد ، به جان می خریدیم ...
ادامه مطلب
- پنجشنبه, خرداد 22, 1393, 0:30
- سایت ها و وبلاگ ها
- 188 بازدید
خواهران رقیب !
قصه خواهران غریب را همه کسانی که فیلم آن را دیده اند می دانند و نیازی به بازگو کردنش نیست .
اما این قصه ای است از چهار خواهر رقیب ! خواهرانی که در یک رقابت متفاوت به مسابقه ایستاده اند .
این قصه چهار خواهر است که هرکدام یکی پس از دیگری پسری را تقدیم اسلام و انقلاب اسلامی نموده است .
خواهر بزرگ اولین آنها بود که در فروردین ماه 1361 نوگل 17 ساله اش حمیدرضا پویا را در عملیات فتح المبین برای آزادسازی دزفول قهرمان از زیر توپ و موشک های دشمن بعثی تقدیم کرد .
و خواهر دوم که همزمان چند پسرش در جبهه های حق علیه باطل حضور داشتند و خود را عقب تر از خواهر بزرگ می ...
ادامه مطلب
- سه شنبه, خرداد 20, 1393, 15:03
- سایت ها و وبلاگ ها
- 294 بازدید
پدافندی فاو - روز تلخ " بلال "
من بخشی از ساعات شب را هم به سنگرهای گروهان قائم سر می زدم و هم به گروهان فتح. ما دوربین دید در شبی داشتیم که سوژه خنده علیرضا خضریان شده بود و علی هر وقت مرا می دید بعد از سلام می گفت " بیست متری" یعنی دوربین دید در شب شما بیست متر بیشتر را نمی بیند. هر جا هم که به اتفاق در جمعی بودیم این را مطرح می کرد . الان هم که سالهاست جنگ تمام شده هنوز هر وقت مرا می بیند یاد دوربین دید در شب بیست متری می افتد. البته علی خضریان بی ربط هم نمی گفت نه از این جهت که تا شعاع بیست متری ...
ادامه مطلب
- یکشنبه, اسفند 18, 1392, 11:12
- سایت ها و وبلاگ ها
- 235 بازدید
صحنه اول
تازه از عملیات فتح المبین برگشته است ؛ بیماری سخت پدر، امانش را بریده است ؛ حال پدر گاهی خوب و گاهی تا سر حد مرگ پیش می رود و قلب «محمد رضا » را می لرزاند ؛ بیش از یک ماه در بیمارستان تنها با پدر همراز و همدرد می شود تا شاید التیام بخش درد جانکاه پدر باشد اما تقدیر چنان است که او می باید در 16 سالگی مسئولیت خانواده را عهده دار شود ... در شبی تلخ و سرد در دیماه 61 روح پدر به آسمانها پرواز می کند و او چشم به آسمان تا صبح می گرید و از خدا مدد می جوید...
صحنه دوم ...
ادامه مطلب